Menu

غزل شماره ۶

۱- به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
۲- ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
۳- مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
زفریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
۴- دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
۵- چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
۶- همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
۷- به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحر خیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

 

معانی لغات غزل (۶)

 

دُعا: خواهش، حاجت خواستن.

ملازم: مصاحب، همراه.

رقیب: مراقب، نگهبان.

پناهم: پناه می برم.

شِهاب: خط آتشین فلکی در شب ها که از سوختن ذرّات سماوی در جوّ پیدا می شود.

ثاقب: مشتعل و سوزان.

غلط: اشتباه.

خدا را: محض رضای خدا.

عالمی: با یاء وحدت به معنای جماعتی.

عذار: چهره، رُخ، آن قسمت از صورت که ریش روید.

نمودی: نشان دادی.

جُرعه: آن مقدار از مایعات که یکدم نوشند.

 

معنای ابیات غزل (۶)

 

(۱)آیا چه کسی این خواسته ما را به گوش نزدیکان پادشاه می رساند و بیان می دارد که به شکرانه مقام سلطنت این گدای درگاه را فراموش مکن.

(۲)از دست مراقب دیوسیرت به آن خداوندگار و صاحب اختیار خود پناه می برم شاید که آن وجود پرتحرّک گرم پوی برای خاطر خدا مرا مددی رسانیده و مراقب را از میان بردارد.

(۳)ای نگار من! اگر تیر مژگان سیاه تو برای ریختن خون من اشاره کرده گول او را مخور و چنین کار ناروایی را روا مدار.

(۴)چون چهره از تندی بَر می تابی، به دل جماعتی آتش می افکنی. (برگو) از اینکه با مردم به مدارایی رفتار نمی کنی به تو چه سودی می رسد؟

(۵)تمام شب را به این امید بیدار می مانم که شاید پیک سحری رسیده و دل این آشنای منتظر را با پیام محبوب گرم و امیدوار سازد.

(۶)ای دل و جان فدای رویت که چگونه با عرض اندام چهره خود را به عاشقانت نمایاندی. بما نیز روی نشان ده.

(۷)ترا به خدا سوگند که به حافظ سحرخیز گوشه چشمی داشته باش که دعاهای سحرگاهی او در پیشبرد کار شما مؤثر است.

 

شرح ابیات غزل (۶)

 

وزن غزل: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن

بحر غزل: رمل مثمّن مشکول

 

*

 

سلمان ساوجی:

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

عماد فقیه:

به معالجت چه حاجت دل دردمند ما را

که مریض درد عشقت نکند طلب دوا را

کمال خجند:

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که از او به هم براری همه وقت حلقه ها را

 

۱-این غزل در زمانی سروده شده که شاه شجاع جهت باز پس گیری شیراز از برادرش محمود در پشت دروازه شهر قصد حمله را دارد پیغام غزل این است: کیست که به گوش سلطان شاه شجاع این پیغام را برساند که در فکر توده مردم باشد؟ ما از شاه محمود مدّعی سلطنت و رقیب دیو سیرت تو به خدا پناه برده ایم تا آتش صاعقه تو بر سر او فرود آید. اگر خیال حمله به شیراز و کُشتار داری دست نگهدار و خونریزی مکن. مردم از خشم و غضب تو به وحشت افتاده اند و در این کار فایده یی نیست، با ما مدارایی کن. من همه شب بیدار و آرزوی ورود تو را به شهر دارم که عجیب قیامی کردی و ضرب شصتی به رقیب نشان دادی! حالی وارد شهر شو و در مراعات حال وظیفه حافظ بکوش که دعاهای سحری او در موفقیت شما تأثیر داشته است.

۲-حافظ در بیت دوم دفع شرّ دیو را با شهاب ثاقب آرزو می کند و این اشاره به آیه شریفه «و لقد زینّا السّماء الدّنیا به مصابیح و جعلنا رجوماً للشّیاطین و اعتدنا لهم عذاب السّعیر» می باشد.

۳-دکتر قاسم غنی در کتاب تاریخ عصر حافظ می نویسند در روز شانزدهم ذی القعده ۷۶۷ دو برادر نزدیک پل فسا با هم جنگیدند و شاه شجاع فاتح و در میدان سعادت خارج دروازه فرود آمد. و می توان گفت که چند غزل از جمله غزل بالا در این ایام توقّف شاه شجاع در میدان سعادت بیرون دروازه شیراز، توسط حافظ سروده شده است.

۴ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *