Menu

غزل شماره ۱۸

17

۱- سینه ام از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
۲- تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
۳- سوز دل بین که ز بس آتش اشکم ،دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
۴- آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
۵- خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه ی عقل مرا آتش میخانه بسوخت
۶- چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت
۷- ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر بدرآورد و بشکرانه بسوخت
۸- ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

 

معانی لغات غزل (۱۸)

 

جانانه: معشوق.

کاشانه: خانه محقّر و در اینجا اشاره به سینه است.

واسطه: سبب، علّت.

زِبَس: از بسیاری، از زیادی.

ز بس آتش اشکم: از بسیاری و زیادی حرارت و گرمی اشک من.

آتش میخانه: (استعاره) می، شراب و به همین معناست آبِ خرابات.

ماجرا: آنچه گذشت و در اصطلاح و عرف صوفیه اشاره به این رویه حسنه است که مرادِ صوفیان هرگاه متوجّه این مطلب شود که مریدی از دست و زبان مریدی دیگر دچار کدورت خاطر شده است، مرید خاطی را در حضور جمع بازخواست می کند و مرید خاطی با پوزش، دل برادر خود را به دست می آورد و به این عملِ مراد، اصطلاحِ ماجرا گفتن داده اند.

مردمِ چشم: سیاهی چشم.

 

معانی ابیات غزل (۱۸)

 

(۱)از لهیب آتشی که فراق معشوق در خانه دلم افروخته بود، کاشانه سینه ام آتش گرفت.

(۲)جسمم به خاطر دوری از دلبر گداخته و جانم از گرمی آتش محبّت او شعله ور شد.

(۳)دلسوزی و همدردی شمع را بنگر که دوش، دلش از سر مهر و از زیادی حرارت اشکم، همانندِ پروانه، به حال من سوخت.

(۴)یک نفر آشناست. غریب نیست آن کسی که سبب سوختن دل من می شود و به خاطر اینکه من از دست خویشان و نزدیکان مورد آزار قرار گرفتم، دلهای بیگانه به من رحمت آورد.

(۵)شراب، این آب خرابات، خرقه پارسایی مرا با خود بِبُرد و این آتش میخانه کاشانه عقل مرا آتش زد.

(۶)برای ترک می، توبه کرده، پیاله شکستم و دلم هم به مانند آن پیاله شکسته شد و در سوز فراق می و میخانه جگرم همانند لاله داغدار گردید.

(۷)دست از گله و شکایت بردار و به سوی من بازگرد که سیاهی چشمم، همچنان که مُراد، از سر صوفی خطاکار خرقه به در آورده و می سوزاند بر اثر گریه پشیمانی سفید شد.

(۸)حافظ! دست از سرودن شعر بکش و پیاله یی بزن که شب گذشت و از سوز افسانه تو عمر شمع هم به پایان رسید.

 

شرح ابیات غزل (۱۸)

 

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون مقصور

 

*

 

۱-این یک غزل عاشقانه بدون ایهام است که حافظ در اثر فراق و دوری از معشوق خود سروده و به سبب پُختگی مضامین و تشبیهات و سوز کلام، در مرحله تکامل دوران شعر و شاعری او سروده شده و ظنّ و گمان این ناتوان بر این است که حافظ احتمالاً برای همسر خود که از دست اعمال و رفتار شوهر شاکی، و به صورت قهر از منزل رفته بوده است گفته و او را دعوت به بازگشت به خانه و کاشانه خود می کند و مفاد بیت هفتم بر این امر دلالت دارد که حافظ محبوبی داشته و پس از چندی به صورت قهر ترک او نموده و شاعر از او می خواهد که دست از گله و آنچه گذشته برداشته و به سوی او که پشیمان است بازگردد و به احتمال قوی این محبوب همسر دلبند او بوده که از شب نشینی ها و شرابخوریها و عشقبازی های او به جان آمده بوده است.

۲-در بیت هفتم حافظ خطاب به محبوب خود می گوید ماجرا کم کن. کدام ماجرا؟ حافظ در بیت چهارم، آن ماجرا را بازگو کرده و می گوید آشنایی که سوزاننده دل من است چندان هم غریب نیست. او از نزدیکان است و این می رساند که منظور شاعر همسر خود بوده است و یاء کلمه آشنایی برحسب اینکه یاء وحدت یا نکره باشد دو جور معنا را افاده می کند همین طور کلمۀ دلسوز. بهتر است در این باره توضیح بیشتری داده شود.

 

کلمه دل سوز دو معنا می دهد: یکی سوزاننده دل و دیگری همدردی با دل. به عنوان مثال:

الف- او پرستاری دلسوز برای بیمار خود بود.

ب- معشوقی دلسوز و بی رحم و جانگداز بود.

حافظ در جای دیگر می فرماید:

غزلیات عراقی ست سرور حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

بنابراین معنای بیت چهارم این غزل بطور واضح چنین است: آنکه سوزاننده دل من است یاری آشناست نه غریب و بدین سبب چون من از دست خویش و آشنا از دست رفته ام، دل بیگانه هم بر حال من سوخت و این بطن دوم معنای بیت است که ما را دربارۀ قهر همسر شاعر و شأن نزول این غزل به گمان می اندازد.

۳ دیدگاه

    • با سلام و احترام
      با تشکر فراوان از شما دوست گرامی و حسن توجه شما
      مشکل حتما برطرف می شود

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *