Menu

شمس فطرتاً تندخوست

آری، شمس کم حوصله است و تاب تحمّل سؤال و انتقاد و اعتراض از خود را ندارد. در سخنرانی ها مطالب را آمرانه بیان می کند. هرگاه کسی بر او ایرادی داشته باشد به جای پاسخ ملایم بر او معترض می شود.
در مقامی که او سخن می گوید همه باید سراپا گوش و شنونده باشند. معترضین او کسانی هستند که برغم او هنوز قابلیّت درک سخنان او را ندارند و به همین لحاظ عادت او بر این است که بیشتر با بزرگان از در مباحثه در آید تا اشخاص مبتدی.
چه او حوصله شرح و تفسیر مسائل سطوح پایین را ندارد. مستمعین او باید به درجه ی از معرفت رسیده باشند تا آماده استماع بیانات و نظریات او باشند. از آن جا که میزان دانش شمس به مراتب بیشتر از حوصله و قدرت بیان اوست. شمس به مانند دیکی که در حال غلیان به لرزه درافتد قادر به این که با همه طبقات مردم به آرامی از در سخن و بحث و فحص درآید نیست لذا او همیشه سران قوم را بر می گزیده و با آن ها به مباحثه می پرداخته است، خود گوید:
۱-«سخن با خود توانم گفتن، (پیش خود فکر کردن) یا هر که خود را دیدم در او، با او سخن توانم گفت.» (مقالات ۳۷)
۲-«اگر سخن من چنان استماع خواهد کردن که به طریق مناظره و بحث و از کلام مشایخ، یا حدیث، یا قرآن، نه او سخن تواند شنیدن، نه از من برخوردار شود:
و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن، و شنیدن که سرمایه نیاز است، او را فایده باشد! و گرنه، یک روز، نه، ده روز، نه بلکه صد سال، می گوید، ما دست زیر ز نخ نهیم، می شنویم!» (مقالات ۱۰۹)
۳-«گفتم که مرا در عالم به این عوام هیچ کار نیست، برای ایشان نیامدم، این کسانی که رهنمایِ عالمیانند، به حقّ انگشت بَر رَگِ ایشان می نهم.» (مقالات ۱۰۸)
۴-من شیخ را می گیرم و مؤاخذه می کنم، نه مرید را. آنگه نه هر شیخ را، شیخ کامل را آن روز، در آن مجمع، با آن شیخ جنگ کردم، و دشنام ها دادم!
-و او خموش! و سرش شکستم! – و او خموش!
آن یکی می غلطد، و روی در خاک می مالد و می آید سوی من. می گویندش: غلط، غلط!
آخر مظلوم فلانی است. [آن شیخ] گفت:
-مرا بگذارید … مظلوم این است، به معنی! از ایشان نعره برآمد از گرمی گفتن او:
و آن سرشکسته پیش آمد و تبسّم می کرد و می غلطید و نعره می زد. (مقالات ۲۸۶)
۵-در کتاب مقالات شمس در صفحه ۳۴۷-۳۴۵ شمس شرح کشّافی از درون مکتب داری خود می دهد.
شمس سال ها به شغل مکتب داری عمومی و معلّم سرخانه اشتغال داشته و گاهگاه بعضی از شاگردان خصوصی او از فرزندان اکابر زمان بوده اند! او در کار خود استاد، لیکن بسیار سخت گیر و تندخو و بی رحم و شفقت بوده است. خود در آن جا می گوید که چگونه یک کودک سَر به هوا و بازی گوش را که پدر و مادر او و اهل محلّه از دستش به عذاب بودند چون به مکتب گذاشتند او را به چوب و فلک بست.
شمس صراحتاً می گوید آن قدر چوب به کف پای او زدم که پوست پاهایش کنده شد و این تنبیه باز با بهانه جدیدی تکرار می شده تا آن که دیگر آن کودک بازی گوش دست از شیطنت کشیده است! (مقالات ۳۴۷-۳۴۵ به طور اختصار نقل شد)
این خود می رساند که شیوه تعلیم و تربیت در نزد شمس بدون تنبیه بدنی مفاد و مفهومی نداشته است از کودکان مکتبی که بگذریم با بزرگان نیز با تحکّم و آمرانه مواجه می شده است.
افلاکی گوید:
۶-«مولانا … فرمود: چون … شمس الدّین به من رسید …. به تحکّم تمام فرمود که:
-دیگر سخنان پدرت را مخوان! به اشارت او زمانی نخواندم، پس آن گاه فرمود که: – با کس سخن مگو! مدّتی خاموش کرده به سخن گفتن نپرداختم. و از این رو که سخنان ما غذای جان عاشقان شده بود به یکبارگی تشنه ماندند، و از پرتو همّت و حسرت ایشان، به مولانا شمس الدّین چشم زخم رسید. (افلاکی ۱۲/۴)
۷-در مبادی حال … مولانا سخنان بهاء ولد [پدر خود] را به جدّ مطالعه می فرمود.
از ناگاه مولانا شمس الدّین از در درآمد که:
مخوان! مخوان! تا سه بار. (افلاکی ۱۳/۴)
۸-مولانا در اوایل اتصّال به …. شمس الدّین، شب ها ، دیوان متنبّی را مطالعه می کرد.
مولانا شمس الدّین فرمود که:
-به آن نمی ارزد. آن را دیگر مطالعه مکن! …. (افلاکی ۱۴/۴)
بالاخره افلاکی مطلبی شنیدنی و شیرین و شگفت آور از شمس نقل می کند که گویای کامل روحیه شمس تواند بود.
۹-روزی فقهای حساد، از انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است یا حرام؟ به کنایت جواب فرمود: تا که خورد؟!
چه اگر مشکی شراب را در دریا بریزند متغیّر نشود و او را مکدّر نگرداند و از آن آب، وضو ساختن و خوردن جایز باشد.
امّا حوضک کوچک را، قطره یی شراب، بی گمان که نجس کند. و هم چنان، هر چه در بحر نمکدان افتد حکم نمک گیرد. و جواب صریح آنست که:
اگر مولانا شمس الدّین می نوشد او را همه چیز مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غرخواهری (دشنام خراسانی) خورد نان جوینت هم حرام است. (مقالات ۴۱/۴)
اینک در پایان باید اذعان کرد که شمس خود از تندی وحدت و خشم خود آگاهی کامل داشته و برای آن حکمتی قایل بوده است.
این صوفی پرخاشگر عقیده دارد که انسان نباید خشم و غضب خود را با روپوشی از حلم بپوشاند. فرو خوردن خشم و نشستن بر روی آتشفشان خاموش کاری بس خطرناک است، او فطرتاً راست گو و راست کردار و مؤمن به گفته های خود و عقیده های خویش است و همان می کند که می اندیشد.
شمس اهل تظاهر و دورویی نیست به گفته خود او توجّه کنید:
«مقصود من از … دشنام، و درشتی آن است که، تا آن درشتی، از (اندرون) برون آید و زیانی نکند! … امّا [مرا] قوّت تحمّل و حلم به کمال است! و هیچ مرا با رنج نسبتی نیست!….
رنج از هستی بود! وجود من پر از خوشی است.
-چرا رنج بیرونی را به خود گیرم؟! – به جوابی و دشنامی دفع کنم، و از خانه بیرون اندازم» (مقالات شمس، صفحه ی ۳۲۴)
و هیچ توجیهی بهتر از همین گفته خود او که صداقت و ایمان از آن می بارد نمی توان یافت که مبیّن تنگ حوصلگی او باشد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *