۱- |
به خود آی و دیده بگشا، به عیان نِگَر خدا را |
|
که خدا به چشمِ عارف، همه جاست آشکارا |
|
|
۲- |
نَبوَد به عرش مأوایش و جای اوست خالی |
|
بنموده خالی او جای، که پر کند فضا را |
|
|
۳- |
نه خدایِ عارف است آن که یکی و لامکان است |
|
به شمار کاینات است و ببیند او خدا را |
|
|
۴- |
تو هماره نیستی او، هَمِگان وِیَند و می دان |
|
نه شمارَش ابتدا راست نه جمعش انتها را |
|
|
۵- |
به زبانِ رمز گفتند و کسی درست نشنید |
|
ز دهانِ من شنو فاش، کلامِ انبیا را |
|
|
۶- |
به اراده اش بشد کُن فیکون و شد مُبَدَّل |
|
به تکثّر امرِ وحدت، بپذیر انقضا را |
|
|
۷- |
ز خِرافیان «جلالی» مَهَراس و نیک بشناس |
|
چو زمینه مقتضی بود، زمانِ اقتضا را |
|

|