Menu

غزل شماره ۳۲۴

۱- من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
۲- گفتی ز سِرّ عهد ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دو پیمانه درکشم
۳- من آدم بهشتیم اما درین سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
۴- در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
۵- شیراز معدن لب لعلست و کان حسن
من جوهری و مفلس از آنرو مشوشم
۶- از بس که چشم مست درین شهر دیده ام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
۷- شهریست پُر کرشمه خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششَم
۸- بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشَم
۹- حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه ای ندارم از آن آه میکشم

 

معانی لغات غزل (۳۲۴)

 

روی خوش : ۱- صورت زیبا، ۲- خوشرویی و گشاده رویی .

موی دلکش : موی دل فریب و جذّاب .

مدهوش : از خود بی خبر، هوش از سر پریده .

بی غش : صاف و خالص، ناب، بی تقلّب .

عهد ازل : زمان آغازین، عهد اَلَست، زمان تعیین سرنوشت و خلقت انسان .

در کشیدن پیمانه : کنایه از نوشیدن شراب .

بهشتیم : اهل بهشتم .

گُریز : رهایی .

ساز و سوز : ساختن و سوختن .

لب لعل : لب لعل فام، لب سرخ فام .

کانِ حُسن : معدن زیبایی، مرکز حسن و جمال .

جوهری : گوهری، جواهر فروش .

مُفلس : تهیدست ، ورشکسته .

ایرا : به این سبب، از این رو .

مشوّش : مضطرب، پریشان، آشفته حال .

حقّا : به حقیقت، به راستی .

سرخوش : سرمست، شادان، شنگول .

پُر کرشمه : پر از ناز و غمزه .

حوران : زنان سیاه چشم بهشتی، جمع حور .

چیزیم نیست : بضاعتی ندارم، سرمایه یی و مالی ندارم .

کَشَم رخت : رَخت کَشَم، اسباب زندگی را ببرم .

مَفرَش : خورجین و کیسه پارچه یی مستطیل و مجوّف بزرگی که لوازم پوشاک و بستر و فرش را در آن نهاده و از میان، بر روی هم تا و بسته می شود، به هر چیز گستردنی که به صورت فرش در آید نیز گفته می شود.

جلوه آرزوست : آرزوی جلوه گری دارد .

آیینه یی ندارم : آیینه یی برای جلوه گری و باز نمایاندن حُسن خود ندارم .

 

معانی ابیات غزل (۳۲۴)

 

۱) من شیفته روی زیبا و موی دلفریبم و در برابر چشمان مست و شراب ناب، هوش و حواس خود را از دست می دهم .

۲) ا زمن خواستی که از راز روز قبل ا زدوران آغاز حرفی بزنم وقتی که دو پیمانه شراب بنوشم خواهم گفت .

۳) من از نسل آن آدمم که اهل بهشت بود اما در این سفر و در حال حاضر، در بَندِ عشق جوانان ماهرو گرفتارم .

۴) در کار عشق و عاشقی چاره یی جز ساختن و سوختن نیست و من چون شمع ( در این راه ) ایستاده ام مرا از آتش مترسان .

۵) شیراز معدن لب های سرخ فام و مرکز حسن و جمال است و من جواهر شناسی تهیدست و بدین سبب پریشان خاطرم .

۶) از بس که در شهر شیراز چشم مست دیده ام، به راستی اکنون مـی نمی نوشم، و حالت سرمستی و سرخوشی دارم .

۷) شیراز شهری است که از شش سوی آن ناز کرشمه زیبارویان به چشم می خورد. دست من از مال دنیا تهی است وگرنه خریدار هر شش جهت آن هستم .

۸) اگر بخت یاری کند که بار سفر بسته و به سوی دوست (آخرت) سفر کنم، حوریان بهشتی از بار و بُنه من، با گیسوان خود گردِ راه را می زدایند .

۹) حافظ عروس آراسته قریحه من آرزوی جلوه گری دارد و آیینه یی در پیش رو نمی بینم (تا در آن جلوه گر شوم) و بدین سبب آه بر لب دارم .

 

شرح ابیات غزل (۳۲۴)

 

وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف

 

*

از سی سالگی به بعد؛ غزل های حافظ رنگ و بوی عرفان به خود می گیرد و چاشنی نکات عرفانی، مضامین عاشقانه او را در غزل، خوش آیند همه مذاق ها می سازد .

شاعر در این غزل اندیشه آن را دارد که شرح عشق و عاشقی خود را در شیراز بازگو کند اما ذهن وقادّش متوجه بار عشق روز ازل شده و گرفتاری عاشقانه خوبرویان و سوز و ساز ناشی از آن را از قسمت ازلی می داند و در بیت اول اقرار به عشق و عاشقی خود کرده اما شرح حال خود را موکول به زمانی می کند که از باده مَست باشد و این کنایتی است که نمی توان بالصّراحه به این نکته اقرار کرد که عاشق نظربازی که به مو و روی خوش چشم دوخته و دل باخته از روز ازل عاشق پیشه آفریده شده و شانه اش زیر بار عشق رفته است. او در بیت سوم می گوید من در اصل آدم بهشتی ام که همانند ملایک آسمان از عشق چیزی نمی دانست. بعد تبدیل به آدم زمینی شدم که موهبت عشق او را به این دیار انداخت و اینک به موجب وظیفه یی که به عهده دارم (اسیر عشق جوانان مهوشم) و در این کار عشق و عاشقی، سوختن و ساختن از شروط اولیه آن است و من کمر همّت بر این کار بسته و از سوختن پروایی ندارم .

این چنین طرز تفکّر که ضمیر باطن شاعر را پر کرده او را از شماتت و تحقیر کوته بینان مصون و بی پروا نگه داشته و به او صراحت لهجه خاصی می دهد که در اغلب غزل ها به آن برمی خوریم .

 

شاعر پس از آنکه در سه بیت از خوبرویان شهر شیراز به حکم جوانی و عاشقی داد سخن می دهد در تأیید و تصدیق راهی که در پیش گرفته در بیت هشتم چنین افاده مطلب می کند که اگر با سازگاری بخت، من عاشق روزی به سوی آخرت سفر کنم حوریان بهشتی مقدم مرا به خاطر اینکه به خوبی از عهده امر عشق و زیباپرستی و تقرّب به یزدان برآمده ام گرامی خواهند داشت .

بیت مقطع ماحصل تأسفی است که حافظ از اینکه کسی آنطور که باید و شاید درک معانی عرفانی و نکات لطیف شعر او را نمی کند، خورده و می گوید غصه و اندوه من در این است که زیبایی های طبع و قریحه من در حال حاضر جلوه گر نیست. اما امروز وضع چنین نیست و همه فضای ادب ایران و جهان را آوازه کلام فاخر و عرفانی او پر کرده است .

و ماحصل کلام آنکه آنچه را حافظ در این غزل در ۹ بیت گنجانیده پس از چندی که بر خلقِ مضامین عرفانی و صنعت ایجاز کلام تسلّط کامل پیدا می کند در یک بیت و چنین بازگو می کند :

در ازل پـرتـو عشـقت ز تجــلّی دم زد

عشـق پیـدا شد و آتـش بـه همه عالم زد

یک دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *