Menu

غزل شماره ۳۱

31

۱- با قَهر، دَر به هم زد و بر ما به رو ببَست
بی پُرس و بی سؤال دَرِ گفتگو ببَست
۲- دَر بَست، هم به رویِ من و هم به رویِ خویش
با های هایِ گریه، دَرِ های و هو ببَست
۳- نزدیک بود نعره برآرم ز بُغضِ دِل
آن بُغض، راهِ گریهِ مَن در گلو ببَست
۴- صد آرزویِ خوش به دلم جا گرفته بود
بر دل به هیچ و پوچ، دَرِ آرزو ببَست
۵- دیدی مرا چگونه زِ سِر باز کرد و رفت
آنکو دِلِ مرا به یکی تارِ مو ببَست
۶- روزِ دگر به کوچهِ خلوت بدیدمش
چشم آن نقاب بر رُخِ بی چشم و رو ببَست
۷- بر رویِ هر دو شخص «جلالی» دَرِ اُمید
من باز کرده بودم و افسوس او ببَست
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *