Menu

غزل شماره ۳۲

 

31

۱- آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکبست
۲- تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه یی در ذکر یا رب یاربست
۳- کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
۴- شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
۵- تاب خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
۶- من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
۷- اندر آن موکب که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکبست
۸- آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است
۹- آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی می زند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

 

معانی لغات غزل (۳۲)

 

شب قدر: شبی که قرآن به صورت وحی و یک جا بر سینۀ پیامبر (ص) نازل شد و پس از آن بتدریج آیات قرآن در موارد عدیده شأن نزول یافت و اشاره به سوره قدر است که خداوند می فرماید:

اِنّا اَنزَلناهُ فی لِیلَةِ القَدرِ  وَ ما ادریکَ ما لَیلَةُ القَدرِ  لَیلَةُ القَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهر و در تعیین آن اختلاف است و به ظنّ قوی در دهه سوم ماه رمضان است و برخی را عقیده بر این است که در این شب سرنوشت مقسوم هرکس تا یکسال تعیین می شود ولی وجه تسمیه آن بدان سبب است که آن شب دارای شأن و منزلت نزول قرآن است.

اهل خلوت: گوشه نشینان، آنانکه در تنهایی با ذکر و اوراد و ادعیّه حضور حقّ را در دل خود حسّ می کنند، کنایه از صوفیان.

تأثیر دولت: اثر و نشانه نیک بختی و اقبال، عنایت مقسوم ازلی.

کوکب: ستاره.

ناسزایان: بی لیاقت ها، آنانکه استحقاق ندارند.

طوق: حلقه.

غبغب: چین زیر چانه حاصل از چاقی که به صورت طوق و حلقه چاه دایره مانند جلوه می کند.

شهسوار: دلاور چابک سوار، کنایه از لقب ابوالفوارس است که کُنیه شاه شجاع بود.

آئینه دار: نگهدارنده آیینه در جلوی روی عروس و داماد.

گرم رو: تندرو، سریع السّیر.

تاب: تابش، درخشندگی.

موکب: ملتزمین رکاب.

آب حیوان: آب حیات، آبی که به انسان حیات جاویدان می بخشد.

منقار: نوک.

بلاغت: رسایی، رسایی کلام و سخن، از محسّنات کلام.

زاغ: کلاغ.

کِلک: خامه.

بنام ایزد: به نام خدا، شبه جمله که برای دفع چشم زخم گفته می شود، ماشاءالله.

مَشرَب: روش، شیوه.

ناوک: تیر و کنایه از مژه های چشم.

قوتِ جان: غذای روح.

 

معانی ابیات غزل (۳۲)

 

(۱)آن شبِ قدری که خلوت نشینان درباره بزرگی آن داد سخن داده اند امشب است. خدایا از تأثیر کدام ستاره سعد است که این نیک بختی و عنایت به ما روی آورده است.

(۲)دلهای زیادی در حلقه گیسوان تو دست به دعا برداشته اند که نالایقان بدان دسترسی پیدا نکنند.

(۳)من کشته و افتاده در آن چاه زنخدان توام که گردن جان هزاران دلداده در حلقه غبغب آن گرفتار است.

(۴)آن شهسوار برگزیده من که ماه در پیشاپیش رویش آینه داری می کند، قبّه خورشید فلک در خاکِ زیر نَعلِ مرکبِ او جای دارد.

(۵)بنگر که درخشندگی عرق بر چهره او چنانست که تا خورشید سریع السّیر بدان تمایل یافته، هر روز در آتش تب می سوزد.

(۶)من کسی نیستم که ترکِ لبِ می گونِ یار و جام بادهِ خوشگوار گویم. ای زاهدان مرا ببخشید که این شیوه و راه برگزیده من است.

(۷)چگونه، من با مَرکَبی به کندی مور با ملتزمین رکابِ سلیمان که زین بر پشت باد می نهد هم رکاب شوم؟

(۸)از منقارِ رسای زاغ خامه من آب حیات می چکد. چشم بد از آن دور که چه عالی مرتبه و نیکو روش است.

(۹)آنانکه با تیر مژگان خود زیر چشمی حافظ را از پای می افکنند با خنده زیر لبی هم به جان او نیرویی تازه می بخشند.

 

شرح ابیات غزل (۳۲)

 

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

بحر غزل: رمل مثمّن مقصور.

 

*

 

این غزل در مدح شاه شجاع و در وصف یک شب نشینی در حضور آن پادشاه دست و دلباز و شاعر نو سروده شده است. شاعر در بیت مقطع، آن شب را به شب قدر تشبیه کرده و از این همه بخت و طالع بلندی که نصیبش شده است در شگفتی است. در بیت دوم بلافاصله توجّه خود را به این موضوع که پای رقیبان شاعر و افراد بی لیاقت به این مجلس باز نشود جلب و دست به دعا بر می دارد. در بیت سوم شاعر می گوید من شیفته و مجذوب بزرگواریهای چون تویی هستم که هزاران فرد دیگر دل در گروی آن دارند. و در بیت چهارم و پنجم شاه را به نام شهسوار یا ابوالفوارس یاد کرده و او را می ستاید. در بیت ششم باز به مطلب مابه الاختلاف خود و زاهدان ریایی پرداخته و با غرور تمام می گوید من اهل ترک یار و باده خوشگوار نیستم. در بیت هفتم در کمال تواضع حسّ تحقیر کرده و خود را دوستدار ضعیفی از میان آن همه حامیان شاه قلمداد می کند. در بیت هشتم از بلاغت غزلی که سروده خود به وجد می آید و در بیتی که می توان آن را شاه بیت این غزل نامید از خامه خود تعریف می کند. توضیحاً در افسانه ها آمده است که خضر به آب حیات دسترسی پیدا کرده و پس از نوشیدن آن مشکی از آن پر کرده با خود از شهر ظلمات بیرون می آید تا آن را برای اسکندر ببرد. در بین راه آن را به درختی که می گویند درخت سرو بوده است آویزان و خود از فرط خستگی به خواب می رود. در این بین کلاغی چشمش به مشک آب می افتد و با منقار خود مشک را سوراخ کرده از آن آب می نوشد و بقیّه آن به پای درخت سرو می ریزد و بدین گونه کلاغ و سرو دارای عُمر طولانی شده و اسکندر از آن محروم می ماند. شاعر در این بیت خامه خود را به منقارِ کلاغ تشبیه کرده و می گوید از آن آب بلاغت که همانند آب حیات است می چکد و از خدا می خواهد که این موهبت از چشم زخم زمانه به دور بماند و بالاخره در مقطع کلام اشارتی به شاه شجاع دارد. ایهام نهفته در این بیت چنین است که شاه شجاع در محاوره و مکالمه و شعرخوانی با حافظ از دَرِ احتجاج در می آمده و با او بحث و انتقاد داشته لیکن در باطن به علوّ مقام و بلاغت کلام او اعتقاد قلبی و باطنی داشته است و این بیت اشاره بدین معنا و مطلب است که رفتار شاه شجاع با من در حکم زهر و پادزهر دارد.

 

***
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
***
آب حیوانش زمنقار بلاغت می چکد
زاغ کلک من ،نام ایزد، چه عالی مشربست!

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *