Menu

غزل شماره ۳۷

37

۱- دِلی که در غمِ عشقِ تو سَر کُنَد، شاد است
خوابه ای که ز جورِ تو ماند، آباد است
۲- تو را خدایِ جهان، حُسن داده است و بدان
به ما هر آینه ظُلمی که می کنی داد است
۳- کسی که در غَمِ معشوقِ خویش، شد دَر بَند
ز درد و رنج و غمِ روزگار آزاد است
۴- غَمَت به سینه مبدّل به بُغض گشت و گلو
گرفته است ز بُغض و نه جایِ فریاد است
۵- به دل، عمارتِ امّید بود و بینم حال
خراب سخت از این چرخِ سُست بُنیاد است
۶- چو خَرمَنی که بَرَد باد، کاه و دانهِ آن
ز دستِ جَورِ تواَم، عُمر و عشق بر باد است
۷- چرا به گردنِ کج، عاشق التماس کند
چنین که سُنَّتِ آباء و رسمِ اجداد است
۸- اگر نکرد یقیناً چُنین کُنَد معشوق
که عشق لازمهِ زندگیِ افراد است
۹- به حَجلَه، حضرتِ داماد اگر عروس شود
به حُکمِ جبر در آن جا عروس داماد است
۱۰- به دستِ مرد شود شمعِ عشق روشن و زَن
به نورِ شمع «جلالی» به جلوه دِلشاد است
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *