Menu

غزل شماره ۶۸

68

۱- رفت آن دلبر و در جمع، دگر حاضر نیست
بر پریشانی دل باختگان ناظر نیست
۲- گفتمش خاطرِ ما هم شده یک چند بمان
گفت این تَرک نه از قهر و بدین خاطر نیست
۳- می روم تا که فراموش کُنیدم که دلم
بیش از این قابل تقسیم شدن، آخر نیست
۴- می روم تا که شود چند دل، آرام که دل
در نگهداشتن این همه دل قادر نیست
۵- آن که معشوقه اش عشّاقِ فراوان دارد
مهر می ورزد و در کار خودش ماهر نیست
۶- همگی ناظرِ یک قبله و مسحورِ خودید
ورنه مقبول و دلارام شما ساحر نیست
۷- شد به ما باطنتان ظاهر و امّا به شما
آنچه در باطنِ ما می گذرد ظاهر نیست
۸- رفت و افسوس که دیگر قفسی را که شکست
هیچ قادر به نگهداری این طایر نیست
۹- صبر درمانِ دلِ عاشقِ صادق باشد
این «جلالی» ست که صادق بود و صابر نیست
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *