۱- | خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست |
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجتست | |
۲- | جانا به حاجتی که ترا هست با خدای |
آخر دمی بپرس که ما را چه حاجتست | |
۳- | ای پادشاه حسن، خدا را! بسوختیم |
آخر سوال کن که گدا را چه حاجتست | |
۴- | ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست |
در حضرت کریم، تمنّا چه حاجتست | |
۵- | محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست |
چون رخت از آن تست به یغما چه حاجتست | |
۶- | جام جهان نماست ضمیر منیر دوست |
اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجتست | |
۷- | آن شد که بار منّت ملّاح بر دمی |
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجتست | |
۸- | ای مدّعی برو که مرا با تو کار نیست |
احباب حاضرند به اعدا چه حاجتست | |
۹- | ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار |
می داندت وظیفه، تقاضا چه حاجتست | |
۱۰- | حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود |
با مدّعی نزاع و محاکا چه حاجتست | |
معاني لغات غزل(۳۴)
خلوت: تنهانشيني و در اصطلاح عرفا: دوري جستن از خواهشهاي نفساني و كثرت طعام و حشر و نشر با عوام وروي آوردن به قلت كلام و ذكر مداوم.
خلوت گزيده: عزلت نشين.
تماشا: تفرج، گردش كردن و به اطراف نگريستن.
به حاجتي: قسم به حاجتي، سوگند به نيازي.
خدا را: از براي خدا.
ارباب حاجت: صاحب حاجت، محتاج.
زبان سؤال نيست: ياراي پرسيدن نيست، جرات تقاضا نداريم.
حضرت: بارگاه، درگاه، آستان.
كريم: بزرگوار، بخشنده، گشادهدست.
قصه: داستان و در اينجا كنايه از داستانپردازي به منظور احتجاج و دليل حقانيت.
قصد: نيت، اراده، تصميم.
رخت: لوازم معيشت، اثاثيه منزل.
ضمير منير دوست: دل روشن و آگاه و بيدار دوست.
بارمنت بردن: تحمل شنيدن بازگوييهاي احساني كه در حق كسي شده است.
دست داد: فراهم شد.
مدعي: داعيهدار، كنايه از كسي كه ادعاي بيجا اقامه كند، مخالف خوان.
احباب: دوستان.
اعدا: دشمنان.
وظيفه: مقرري، جيره، مواجب
محاكا: حكايت كردن، بحث توأم با مجادله، گفتگو توأم با پرخاش.
معاني ابيات غزل(۳۴)
(۱) آن كه به گوشه تنهايي پناه برده به تفرج نيازي ندارد و جايي كه كوي دوست باشد چه نيازي به رفتن صحرا است؟
(۲) اي عزيز! به همان حاجتي كه از خداي خود داري تو را سوگند مي دهم كه آخر يكبار هم شده از ما بپرس كه چه نيازي داريم؟
(۳) اي پادشاه و سرور خوبان در آرزوي عنايت تو در تب و تابيم. از براي خدا از اين گداي درگاه بپرس كه آخر چه حاجتي داري؟
(۴) ما صاحب حاجتيم و جرأت تقاضا نداريم، مگر نه اين است كه در درگاه كريم احتياجي به بازگويي درخواست نيست؟
(۵) اگر قصد كشتن ما را داري، نيازي به ذكر دليل نيست. اثاث اين خانه به تو تعلق دارد و يغماكردن آن ضرورتي ندارد.
(۶) ضمير باطن دوست مانند جام جهاننما روشن و همه چيز بر دوست آشكار و مشهود است و لزومي به بازگويي خواستهها نيست.
(۷) آن زماني كه از كشتيبان منت ميكشيدم گذشت. اكنون گوهر به چنگ آمده و ديگر به دريا نيازي ندارم.
(۸) اي پرادعاي بيمايه با تو كاري ندارم. جايي كه دوست باشد به دشمن نيازي نيست.
(۹) اي دلداده مسكين در حالي كه لبهاي جانبخش يار از وظيفه و مقرري تو (بوسه) آگاهي دارد، ديگر درخواست آن چه معني ميدهد؟
(۱۰) حافظ! كوتاه بيا كه هنر خود، خود را ميشناساند و با مدعيان بيمايه بحث و مجادله ضرورتي ندارد.
شرح ابيات غزل (۳۴)
وزن غزل: مفعول فعلات مفاعيل فاعلات
بحر غزل: مثمن اخرب مكفوف مقصور
۱- انتخاب رديف و بار معناي آن كلمات درغزل، در اصل در بازگويي مقصود و موضوعي كه شاعر مايل به مطرح كردن آن است جهت و دخالت تامه دارد.
۲- دقت در گلهها و شكايات بازگو شده در غزلهاي حافظ بويژه آنها كه مكرر به صورت محتلف ادا شده و پيدا كردن وجوه مشترك آنها ما را به حقايقي آشنا ميسازد.
۳- بعضي از كلمات در واقع كليد و مفتاح باطني خواسته و تقاضاي شاعرند و هميشه در غزلها و در ايهامات، دست كم يكبار در محل مناسبي كه كلام پرورده شده، به طور مناسب در جاي نشسته و به چشم ميخورد. پيدا كردن و درك معناي آن سبب كشف و درك هدف اصلي شاعر در سرودن آن غزل ميشود.
۴- گاه ممكن است هيچكدام از اين نكات ذكر شده براي ما مشكلگشا نباشد و اين در مواردي است كه شاعر بيش از حد لازم مفاد و معاني ابيات خود را محافظه كارانه سروده و مجال نفوذ در انديشه شاعر نميدهد.
به نظر ميرسد اين غزل در زمان شاه شجاع و به هنگام تنگدستي ويا توقع ازدياد وظيفه و اينكه درخواست مكرر او جامه عمل به خود نپوشيده و در نتيجه در اثر توقع شديد شاعر منجر به گوشهگيري او از مركز قدرت در زماني محدود شده است سروده شده باشد.