Menu

غزل شماره ۳۸

 

37

۱- بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
۲- هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
۳- می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
۴- وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
۵- نزدیک شد آندم که رقیب تو بگوید
دور از درت این خسته رنجور نماندست
۶- صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
۷- در هجر تو گر چشم مرا آب نماند
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
۸- حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست

 

معاني لغات غزل (۳۸)

 

مهر: محبت، خورشيد، مهر تابان.

مهر رخت: خورشيد صورتت.

روز مرا: براي روز من.

ديجور: تاريك، سياه، ظلماني.

وداع: بدرود، خداحافظي كردن، توديع.

دور از رخ تو: چشم بد از رخ تو دور، در فراق روي تو.

مي‌رفت: دور مي‌شد، بيرون مي‌رفت.

خيال: تصوير ذهن.

هيهات: افسوس، واحسرتا.

گوشه: گوشه چشم.

معمور: آبادان، اسم مفعول از عمران.

وصل: وصال

دور همي‌داشت: دور نگاه مي‌داشت، دور مي‌كرد، دور كرد.

دور نماندست: نزديك شده است، زياد دور نيست.

نزديك شد: زمان آن فرا رسيد، يقين شد.

رقيب: مراقب، نگهبان.

دور از درت: دور از تو، در فراق تو، جمله اخباري دعائي.

اين خسته رنجور نمانده است: اين خسته رنجور زنده نمانده است، مرده.

مقدور نماندست: ميسر و ممكن نيست، امكان ندارد.

چشم مرا : از چشم من.

معذور نماندست: جاي عذري باقي نمانده است.

ماتم‌زده: بلا رسيده.

داعيه: داعي، انگيره، دليل.

 

معاني ابيات غزل(۳۸)

 

(۱) دور از مهر تابان رويت براي روز من روشنايي و براي عمرم جز شب تاريك، باقي نمانده است.

(۲) به هنگام بدرود، در فراق تو از شدت گريستن در چشمانم روشنايي باقي نمانده است.

(۳) تصوير و خيال روي تو، در حالي كه از چشمانم دور مي‌شد با خود مي‌گفت: افسوس كه ديگر در اين گوشه‌هاي چشم، رونق و آباداني بر جاي نمانده است.

(۴) وصال تو سايه مرگ را از سرم دور مي‌كرد. حالي با فراق تو، بدان نزديك شده است…

(۵) (و) زماني فرا رسيده كه مراقب و نگهبان درگاهت به تو بگويد: چشم بد از تو دور كه اين خسته رنجور مرد.

(۶) درمان درد دوري تو شكيبايي است و چگونه صبر كنم كه براي مقدور نيست.

(۷) هرچند چشمانم در فراق تو اشكبار است، جاي آن داردكه خون ببارد كه ديگر جاي عذري براي او باقي نمانده است.

(۸)حافظ اندوهگين جز از گريه، هرگز به خنده‌ روي نمي‌آورد. براي ماتم زده شادي و سرور مفهومي ندارد.

 

شرح ابيات غزل (۳۸)

 

وزن غزل: مفعول مفاعيل مفاعيل مفاعيل

بحر غزل: هزج مثمن اخرب مكفوف مقصور

 

۱- اين غزل غزلي است عاشقانه و مي‌توان آن را محصول دوران جواني حافظ و در ايام حكومت شاه شيخ ابواسحاق دانست، به لحاظ آنكه جز سوز و گداز فراق و حسرت وصال و مرگ از دوري دلدار كه دست مايه شاعران جوان به هنگام سرودن شعر است هيچ‌گونه مضامين بكرو عميق اعم از عرفاني يا عاشقي كه در غزلهاي دوره تكامل شاعر به چشم مي‌خورد در آن ديده نمي‌شود.

۲- در اصل رديف اين غزل نمانده است بوده كه به حكم ضرورت شعري در وزن انتخابي به صورت نماندست خوانده مي‌شود.

 

۳- در حافظ خانلري و نيساري تعداد ابيات اين غزل ۹ و اين بيت:

من بعد چه سود ار قدمي رنجه كند دوست

کز جان رمقی در تن رنجور نمانده است

اضافی دارد و بیت :

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از درت آن خسته مهجور نمانده است

با قافيه مهجور آمده است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *