Menu

غزل شماره ۸۱

۱- از بَس زِ ما برای عزیزی پیام رفت
قُربِ پیام و قدر و مقام کلام رفت
۲- یک شب مرا کنارِ یکی دید و روزِ بعد
از ما بُرید و تا که کَشَد انتقام رفت
۳- پایانِ بد بیاریِ ما را نگاه کن
تنها نه او که همرهِ او ننگ و نام رفت
۴- رفتم مگر بپرسم از آن یارِ تند و تیز
تیغ برهنه بود چرا در نیام رفت
۵- تا آن که دیدمش به غروبی به پُشتِ بام
شاید برای دیدنِ مه وقتِ شام رفت
۶- شیخ از برای دیدن ماهِ صیام دوش
آن مه برای دیده شدن پشتِ بام رفت
۷- امّا جواب عرضِ سلام مرا نداد
از بام رفت و آبرویِ من تمام رفت
۸- ناچار و ناگزیر به می بُرده ام پناه
در شهر ذکرِ شرب مدامم، مدام رفت
۹- ماهی گرفتنِ تو «جلالی» تمام شد
ماهی برفت و همرهِ او بند و دام رفت
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *