Menu

غزل شماره ۸۳

83

۱- ماهی که حُسن و جِلوَه ز قرض قمر گرفت
از ما برید آخر و یارِ دگر گرفت
۲- هرگز به فکر هجرت و اهل سفر نبود
یکباره بی مقدّمه راهِ سفر گرفت
۳- با آب و تابِ عُذر، فروکش نمی کند
آن آتشی که از سِتَمش در جگر گرفت
۴- پندی ز پیر میکده آمد به خاطرم
باید به زرنوشت و چو دُرّ و گهر گرفت:
۵- بدبخت آن که مشغلهِ خود زیاد کرد
خوش بخت آنکه کار جهان مختصر گرفت
۶- یاد آرمت فریضه واجب تر از نماز
باید رضای خلقِ خدا در نظر گرفت
۷- با مردمان به لطف و محبّت نگاه کرد
باید ز خشم و کینه و نفرت حذر گرفت
۸- آتشفشانِ سینه، «جلالی» خموش بود
با یادِ یار، گُر زد و یکباره در گرفت
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *