۱- |
ماهی که حُسن و جِلوَه ز قرض قمر گرفت |
|
از ما برید آخر و یارِ دگر گرفت |
|
|
۲- |
هرگز به فکر هجرت و اهل سفر نبود |
|
یکباره بی مقدّمه راهِ سفر گرفت |
|
|
۳- |
با آب و تابِ عُذر، فروکش نمی کند |
|
آن آتشی که از سِتَمش در جگر گرفت |
|
|
۴- |
پندی ز پیر میکده آمد به خاطرم |
|
باید به زرنوشت و چو دُرّ و گهر گرفت: |
|
|
۵- |
بدبخت آن که مشغلهِ خود زیاد کرد |
|
خوش بخت آنکه کار جهان مختصر گرفت |
|
|
۶- |
یاد آرمت فریضه واجب تر از نماز |
|
باید رضای خلقِ خدا در نظر گرفت |
|
|
۷- |
با مردمان به لطف و محبّت نگاه کرد |
|
باید ز خشم و کینه و نفرت حذر گرفت |
|
|
۸- |
آتشفشانِ سینه، «جلالی» خموش بود |
|
با یادِ یار، گُر زد و یکباره در گرفت |
|
|