۱- | کنون که بر کف گل جام باده صافست |
به صد هزار زبان بلبلش در اوصافست | |
۲- | بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر |
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشافست | |
۳- | فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد |
که می حرام ولی به ز مال اوقافست | |
۴- | به درد و صاف تُرا حکم نیست خوش درکش |
که هر چه ساقی ما کرد عین الطافست | |
۵- | ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر |
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قافست | |
۶- | حدیث مدعیان و خیال همکاران |
همان حکایت زردوز و بوریا بافست | |
۷- | خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ |
نگاه دار که قلاب شهر صراف است | |
معاني لغات غزل (۴۳)
باده صاف: باده زلال.
اوصاف: وصفها، شرح چيزهايي كردن، تعاريف.
كشاف: نام كتاب تفسير قرآن ابوالقاسم محمودبن زمخشري كه به زبان عربي و در شأن نزول آيات و ويژگيهاي صرف و نحو كلمات نوشته شده.
كشف كشاف: حاشيهيي است بر كتاب كشاف زمخشري از سراج، معاصر حافظ.
فقيه: آگاه به مسائل فقهي، مدرس مدرسه ديني.
فتوا: رأي، حكم فقهي و شرعي.
ميحرام ولي به زمال اوقاف است: حكم شرعي است و دليل آن اينكه ميخواره اگر توبه كند بخشوده ميشود اما آنكه مال وقف را خورده با توبه حقالناس از گردنش ساقط نميشود.
اوقاف: وقفها و كنايه از اموال و املاك و مستحدثاتي است كه جهت صرف در امور خيريه تخصيص داده شده است.
درد وصاف: ناصاف و صاف، كدر و زلال.
خوشدركش: به خوشي و شادماني بنوش.
عنقا: مرغ افسانهيي كه وجود خارجي ندارد، سيمرغ.
قياس: مقايسه، سنجش.
صيت: شهرت، آوازه.
قاف تا قاف: از اين كوه منتها اليه تا آن كوه منتهااليه و محل آشيانه عنقا كه سيمرغ خيالي در آن است.
حديث: مقابل قديم، نو، جديد، تازه، سخن نو، مطلب، قضيه.
مدعيان: داعيهداراني كه ادعاي آنها خلاف واقع و بيدليل است.
زردوز: دوزندهيي كه با الياف طلا پارچههاي گرانقيمت را ميدوزد.
بورياباف: بافند حصير از ليفههاي درخت خرما.
قلاب: متقلب، كسي كه سكههاي قلب ميسازد، دغل باز.
صراف: كسي كه كارش تبديل پولها و معارضه آنهاست، شناسنده پولها وآگاه به قيمت آنها.
معاني ابيات غزل (۴۳)
(۱) اكنون به گلبن گل، جام همانند شراب زلال در كف دارد و بلبل با صدهزار زبان در وصف او خواناست…
(۲) (اي حافظ) دفتر اشعار خود را برگرفته و راه سبز و صحرا را در پيشگير، اين زمان چه وقت مدرسه رفتن و بحث دربارة كشف كشاف است؟
(۳) ديروز فقيه و مدرس مدرسه در حال مستي فتوا داد كه حرام بودن مي مسلم، اما از خوردن مال وقف بهتر است.
(۴) تو را نميرسد كه دربارة زلال يا دردي بودن سهميه شراب خود اظهار كني، هرچه هست بيا شام كه ساقي ازلي آنچه را قسمت كرده كمال لطف و عنايت اوست.
(۵) از عوامالناس كنارهگيري كرده راه كار از عنقا بياموز كه گوشه كوه قاف را برگزيد و شهرت گوشهنشيناني چون او از اين كوه قاف تا آن كوه قاف است.
(۶) ادعاهاي مدعيان (شعر وبلاغت) و خيالپردازيهاي همكاران (شاعر) عيناً به حكايت ادعاي همكاري حصيرباف است كه با خياط زردوز دارد.
(۷) حافظ! از اين مقوله بگذر و اين سخنان موجه چوي طلاي ناب خود را با كس ميان مگذار كه جاعل و دغل باز شهر جاي صراف را گرفته است.
شرح ابيات غزل (۴۳)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمن اصلم مسبغ
۱- اين غزل از لحاظ جو حاكم بر فكر گوينده عيناً به غزل ۴۲ ميماند. هر دو غزل با وصف بهاران و فصل بادهگساري شروع و توصيه به گوشهگيري از مردم را دارد كه دليل بر دل خرابي و غمگين بودن روحيه حساس شاعر در مقطعي از زمان است. منتها در اين غزل حافظ از يك شاعر و همكار و مدعي خود نيز گلهمند است كه آنچنانكه بايد و شايد پي به ارزش واقعي اشعار او نبرده و در حق او قضاوتي غلط كرده است و نكتهيي كه از مقطع كلام غزل حافظ استنباط ميشود (قلاب شهرصراف است) اين است كه دريك مجلس شعر و ادب شاعري با سمت تقريباً رسمي اشعار شعرا را سبك سنگين ميكرده و به علت نظر تنگي يا حسادت و يا ضوابط غلط نسبت به حافظ كم لطفي نشان داده است. اين چنين مجلسي ميتواند مجلس ادبي زمان شاه شجاع و يا حتي زمان امير مبارزالدين باد و نام آن صراف شعر هم كه حافظ نيز مدعي است به مانند بورياباف است بر ما معلوم نيست.
۲- مضمون بيت سوم اين غزل را حافظ از نظامي درهفت پيكر گرفته است. نظامي ميفرمايد:
دل به احكام دين سپردن به
باده خوردن ز وقف خوردن به
همچنين مضمون بيت مقطع غزل از نظامي است كه در خسرو شيرين، ميگويد:
به قدر شغل خود بايد زدن لاف
كه زردوزي نداند بورياباف
و حافظ هم تلويحاً در شعر خود به آن اشاره دارد زيرا ميگويد: همان حكايت زردوز و بورياباف است.
سلام.وبسایتتون خیلی خوب و مفیده.به کارتون
ادامه بدین