Menu

غزل شماره ۱۱۴

114

۱- یکی می گفت می شرعاً حرامست و زیان دارد
بلی، امّا برای آن که چون او سر گران دارد
۲- نمی دانست آن ناخورده می، می خواره ای چون من
ز فیضِ خامهِ صُنع از ازل خطِّ امان دارد
۳- مرا می دید و بود از مستیم ناراضی و دیدم
چه بُغضی در گلو آن مؤمنِ جنّت مکان! دارد
۴- ز پا افتاده افزونست از پیکانِ مُژگان ها
کمان ابروی من دیگر چه تیری در کمان دارد
۵- تو ای زیبا که دمسردی، به خون گرمی گرا، زیرا
بهار حسنِ هر زیبا رُخی در پی خزان دارد
۶- نبردم بر کسی هرگز حسد جز آنکه با یارش
کنار سبزه در دستش شراب ارغوان دارد
۷- کند دست دگر در گردن و چاک گریبانی
کنار جوی و پای لخت در آب روان دارد
۸- نشان بی نشانی لایق آن دَردُکش باشد
که بر خاک در میخانه سر بر آستان دارد
۹- نگر در پنجه های پنج یک گیری، گریبانی
سپس بنگر چه کس دستی به سوی آسمان دارد
۱۰- نباشد هیچ با خون رزان خون کسان یکسان
من آن را فاش و زاهد این خورد امّا نهان دارد
۱۱- دهد زاهد زِ کف دنیا به بوی آخرت امّا
به دستانش «جلالی» باد در آخر زمان دارد
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *