Menu

غزل شماره ۱۱۴

113

۱- بُتی دارم که گِردِ گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد
۲- چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد
۳- ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین از گوشه یی کردست و تیر اندر کمان دارد
۴- چو دام طرّه افشاند ز گرد خاطر عشّاق
به غمّاز صبا گوید که راز ما نهان دارد
۵- بیفشان جرعه یی بر خاک و حال اهل شوکت بین
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
۶- چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست ور حسن جهان دارد
۷- خدا را! داد من بستان ازو، ای شحنه مجلس
که می با دیگران خوردست و سر بر من گران دارد
۸- به فتراک ار همی بندی خدا را! زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
۹- ز سرو قدّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد
۱۰- ز خوف هجرم ایمن کن اگر امیّد آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
۱۱- چه عذر بخت خود گویم که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کشت حافظ را و شکّر در دهان دارد

 

معاني لغات (۱۱۴)

 

بت: مجسمه يي كه براي پرستش ساخته مي شود ، ( استعاره) معشوق

گِرد گل :گِرد گل روي ، گرداگرد چهره

سنبل: گل سنبل و در اینجا به معنای ریش آمده است.

بهار عارض: عارض چون بهار، رخسار لطیف وشاداب

خطی به خون ارغوان: خط باطلی بر روی خون ارغوان کشیده است . کنایه از رونق انداختن بازار ارغوان.

زچشمت جان نشاید بُرد:از گزند چشمت امکان ندارد که جان به سلامت برد محتمل نیست که از گزند چشمت جان را بدر برد.

گَرد خاطر عشّاق: گرد وغبار کدورت واندوهی که بر خاطر عشاق نشسته است.

غمّاز صبا: نسیم صبای سخن چین ، صبای پیغام بر.

جمشید: دومین پادشاه سلسله پیشدادایان که بعد از تهمورث به مدت ۶۵۰ سال سلطنت کرد و در زمان او ادوات جنگی وشراب کشف شد و او بانی نوروز جمشیدی و صاحب جام جمشیدی است

کیخسرو:سومین پادشاه سلسله کیانیان پسر سیاووش و فرنگیس دختر افراسیاب که از طرف پدر بزرگش کاووس به سلطنت رسید و افراسیاب را به خونخواهی قتل پدر بکشت.

شحنه مجلس: داروغه مجلس ، مدیر واداره کننده مجلس.

سر بر من گران دارد: با من سر سنگین است.

فِتراک: تَرک بند ، جایی در پشت زین که شکار را به آن می بستند.

آفت هاست در تأخیر:وَفی التَّأخیر آفات، در دیر کردن زیانهایی است.

طالب:طلب کننده.

دلجو:دلپسند، دل،پسندِ دل ، مطلوب.

چه عذار بخت خود گویم: چگونه از بخت خود پوزش بطلبم.

آن عیّار شهر آشوب:آن زیرک تردستی که شهری را به هم می زند.

به تلخی کشت : با بد خلقی و تند خویی کشت

 

معانی ابیات غزل(۱۱۴)

 

(۱) محبوبی دارم که سایه زلف سنبل مانندش گرداگردصورتش را پوشانیده و چهره شادابش فرمان قتل گل ارغوان را دردست دارد .

(۲) آنگاه که دل را به دست عشق می سپردم ، تصور می کردم که گوهر مقصود را به چنگ آورده ام و نمی دانستم که دریای عشق چه موجهای کُشنده یی دارد

(۳) از گزند تیر نگاهت نمی توان جان به سلامت بُرد زیرا هر سو می نگرم می بینم که در گوشه یی کمین کرده و تیر در کمان نهاده است.

(۴) آنگاه که محبوب دام زلف خود را از گرد وغبار خاطرات عشاق تکان داده و می زداید، به نسیم خبر چین صبا بگو که راز گرد ملال خاطره ما را فاش نسازد .

(۵) اگر شراب خوری جرعه یی با یاد گذشتگان بر خاک بیفشان و از خاک سرگذشت صاحبان قدرت در گذشته را جویا شو زیرا این خاک از دوران سلطنت جمشید و کیخسرو داستانهای زیادی به خاطر دارد .

(۶)ای بلبل، تا گل بر روی تو خندید دل از دست مده و در دام نیرنگ او نیفت زیرا بر گل ، هر چندهم که زیبایی هایی دنیا را دارا باشد اعتمادی نیست .

(۷) ای مدیر و حاکم مجلس ، برای خاطر خدا داد مرا از او بگیر زیرا او در حال شادی با دیگران باده خورده و حالت خماری و سرسنگینی را برای من دارد.

(۸) اگر مرا پس از شکار کردن به فتراک زین خود می بندی واز برای خدا هر چه زودتر مرا شکار کن که در تأخیر و دیر کردن آفات و زیانهایی است .

(۹) دیدگان مرا از دیدار اندام سرو مانند دلپذیرت محروم مکن و این سرو را در کنار سرچشمه چشم من بنشان که آبی روان و خوش دارد .

(۱۰) اگر از خداوند امید این را داري که تو را از چشم بداندیشان محفوظ نگاه دارد، مرا از ترس و اندیشه درد دوری و فراق آسوده و ایمن نگاه دار.

(۱۱) برای بخت خود چه عذري  بیاورم آن محبوب زیبای شهر آشوب در حالیکه شیرین سخن و خوش بیان است ما را از شدت تلخی وتندخویی از پای در آورد.

 

شرح ابیات غزل (۱۱۴)

 

وزن غزل: مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

بحر: غزل : هزج مثمّن سالم

 

*

 

امروز همگان براین قول متفقند که حافظ در فهم حقیقت و کشف راز وحدت ممتاز و درهای حکمت به رویش باز و بزرگترین سخن پردازان زبان فارسی است. لازمه اینچنین بودن ، در این است که کلامش فاخر و واجد ویژگیهایی است که حتی کشف مختصات آن هم چندان آسان ومیسر نیست . بنابراین ، مشاهده می کنیم که شاعر به صورت ظاهر غزلی عاشقانه در شرح زیباییهای چهره وخط ریش نوبالغی سروده است غافل از اینکه سراینده نه عاشق آن شاهد بلکه نظر بازی است که هر چیزی را بهانه مطلب قرار داده و در بافت شعر خود همان احجازی را که گفته شد به کار می گیرد و سخنانی می آفریند که عارف و عامی هر عصر و زمان را شیفته و مجذوب خود می کند . این غزل سوز وگدازی عاشقانه ندارد اما موسیقی کلام و نکات عبرت آموز آن خواننده را مجذوب خود می کند. کدام شاعر غزلسرای دیگری سراغ داریم که در هر غزل خود دست و کم یک بار سیلی عبرت به بناگوش خواننده خود نواخته باشد. کاری که حافظ در هر غزل با خواننده می کند.

 

این پنبه غفلتی که در گوش هر انسانی در هر عصر و زمان چپانیده شده و از درک این هشدار که موهبت حیات را زمانی محدود و گذراست جلوگیری می کند ، بزرگترین نقطه ضعف انسانهاست. این نکته را حافظ دریافته و خود تا آنجا که مقدور بوده به اجتهاد خود عمل و دیگران را در هر غزل به عناوین و مضامین مختلف هشدار می دهد . در این غزل بیت:

بیفشان جرعه یی بر خاک و حال اهل شوکت بین

که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد

آیینه عبرتی است که در پیش چشم ما نگاه داشته شده است.

این غزل به ظن قوی در زمان شاه شجاع سروده شده است .

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *