۱- | صوفی از پرتو می راز نهانی دانست |
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست | |
۲- | قدر مجموعه ی گل مرغ سحر داند و بس |
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست | |
۳- | عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده |
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست | |
۴- | آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم |
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست | |
۵- | لطفش آسایش ما مصلحت وقت ندید |
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست | |
۶- | سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق |
هر که قدر نفس باد یمانی دانست | |
۷- | ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی |
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست | |
۸- | می بیاور که ننازد به گل باغ جهان |
هر که غارتگری باد خزانی دانست | |
۹- | حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت |
زاثر تربیت آصف ثانی دانست | |
معاني لغات غزل (۴۷)
صوفي: پيرو طريقه تصوف.
پرتو: بازتاب، تابش.
پرتو مي: تابش نور مي، بازتاب نور شراب.
لعل: سنگ معدني قرمز رنگ قیمتی، (استعاره):۱- شراب، ۲- لب، ۳- اشك خونين.
مجموعه: گردآورده شده.
مجموعه گل: گلستان، باغ، (استعاره):۱- كتاب گلستان، ۲- مجموعه اشعار سخنان ناب.
معاني: جمع معنا، مفاهيم (استعاره): تمام دانشها.
كار افتاده: از كار درآمده، كارآزموده، باتجربه، كاركشته، و از كار افتاده نيزمعنا ميدهد.
آن شد: آن زمان گذشت.
ابناي عوام: مردمان نادان و كم مايه، اكثريت عوام و بياطلاع.
محتسب: ناهي ازمنكر، مأمور مبارزه با منكرات.
وقت: موقع، زمان حاضر.
يمن نظر: به بركت نگاه.
باديماني: بادي كه ازطرف يمن ميوزد، كنايه از مكان اويس قرني يماني.
آيت: نشانه، آيه.
ننازد: بدان ننازد، بدان فخر و مباهات نكند.
انگيختن: از جاي جنباندن، بركشيدن، بيرون كشيدن، برجهانيدن.
آصف: كنايه از وزير، نام وزير حضرت سليمان آصف برخيا.
آصف ثاني: ثاني آصف برخيا، وزير دوم شاه.
معاني ابيات غزل (۴۷)
(۱) صوفي (هم) از بركت وجود مي به راز دروني و سر نهاني دست يافت. ارزش گوهر وجود هركس را ميتوان بامحك شراب لعل فام دريافت.
(۲) تنها بلبل سحري قابليت درك شناخت گلهاي باغ را دارد و اين طور نيست كه هركس برگي از كتابي را خواند آگاه به تمام معاني و دانستيها شود.
(۳) دنيا و آخرت را به دل كار كشته و باتجربه خود نماياندم، تنها عشق تو را با ارزش و جاوداني و مابقي را نابود شدني دانست.
(۴) آن زماني كه از سرزنش عوامالناس ميترسيدم گذشت. حال، حتي مأمور منكرات هم به بادهنوشي پنهاني من آگاه است.
(۵) اين از لطف او بود كه آسايش خيال و راحتي ما را بنا به مصلحت روزگار و موقعيت زمانه صلاح ندانست وگرنه ازدلنگراني ما آگاه بود.
(۶) هركس قدر و ارزش نسيم يماني را بداند، آنچنان صاحب نظر و كرامت خواهد شد كه ميتواند سنگ و گل را به لعل و عقيق مبدل سازد.
(۷) اي آنكه مايلي تا از بهرهگيري از علوم عقلي (فلسفه) به رموز عشق عرفان پي ببري، به طور قطع از راه تحقيق به اين آگاهي نرسيده و بدان دست نخواهي يافت.
(۸) ميبياور وشراب بده! كه هركس آگاه به غارتگري باد خزاني (مرگ) باشد به گلهاي باغ دنيا (زندگاني) نمينازد.
(۹) حافظ كه چنين رشته مراوريد شعري را از خزينه طبع خود بيرون كشيده، اين موهبت را از اثر تربيت و توجه آصف ثاني ميداند.
شرح ابيات غزل (۴۷)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
اين غزل در زمان شاه شجاع و وزارت صاحب تورانشاه سروده شده است. عبارت آصف ثاني در بيت مقطع هم ميتواند به معناي همانند آصف و هم به معناي آصف دوم و وزير دوم باشد و از آنجايي كه حافظ وزيران شاه شجاع را به آصف تشبيه و خطاب ميكند بنابراين غزل در زمان شاه شجاع و هنگامي سروده شده است كه هنوز ميان او و شاه شجاع چندان كدورت تشديد نشده بوده چه اشاراتي كه در بيت پنجم به اين نكته ميكند منظور از (او) شاه شجاع است و ميخواهد به وزير بگويد اگر شاه به خواستههاي من ترتيب اثر چنداني نداد مصلحت روزگار را در مد نظر داشت وگرنه ازكنونات قلبي من آگاه بود و اين ميرساند كه اين غزل زماني سروده شده كه شاه شجاع تا اندازهايي به (صوفي) يعني شيخ علي كلاه بذل توجه و به حافظ بياعتنايي نشان ميداده است.
حافظ درمطلع اين غزل ميخواهد همه سرمايه فضل و كمال و معلومات رقيب خود را به حساب مي وشراب بگذارد و خود را از او افضل بداند. بعضيها از جمله دكتر هومن و سودي به جاي كلمه صوفي كلمه (عارف) را ضبط كرده كه بسيار مناسبتر است ومعناي بيت را هم روشنتر ميسازد اما معناي بيت دوم مكمل مفاد بيت اول است و حافظ ميخواهد چنين توضيح دهد كه هر كس مختصر معلومات و اطلاعاتي داشت شخصيت با ارزشي نميشود و كسي ميتواند جامع جميع معلومات باشد كه مانند مرغ سحر يعني خود حافظ سحرخيز، در باغ معلومات و دانش بطور مستمر سير و تلمذ كرده باشد و اين در واقع به طور غيرمستقيم تخطئه شيخ علي كلاه صوفي است. در بيت سوم تعارف و تعريف دست اول نسبت به وزير وقت است وشاعر ميگويد من از عاشقان و دوستداران واقعي با ايمان تو هستم. بعد در بيت چهارم مطلب مبتلا به خود را كه در واقع نقطه ضعف سياسياش بوده به ميان كشيده و ميگويد آن زمان كه من اهل احتياط و پنهان كاري بودم گذشت. امروزه موضوع شراب خواري مرا حتي محتسب هم ميداند. در بيت پنجم همانطور كه در بالا گفته شد بيتوجهي شاه را نسبت به خود به سبب جو سياسي و مصلحت زمان ميداند و در بيت ششم بلافاصله مطلبي را به ميان ميكشد تا به شاه مصلحتاندش گوشزد كند كه راه صحيح كدام است. توضيح آنكه قدما معتقد بودند كه در اثر پرتو آفتاب و اثرات باد و باران و به مرور زمان سنگهاي مستعد بعضي از معادن تبديل به لعل و گلهاي مستعد بعضي از اماكن تبديل به عقيق ميشود و منظور از آوردن عبارت نفس باد يماني اشاره به اين سخنان حضرت رسول اكرم (ص) است كه دربارة اويس قرن فرموده است: اِنّّّّي اَشَمُّ رايِِِِِِِحَة الرّحمان مِنْ قَبلَ الْيَمَن و اويس قرن عارفي از اهل يمن بودكه ناديده به رسول اكرم ايمان آورد و بنا به نوشته تذكرهالاولياء گاهگاهي آن حضرت رو به سوي يمن كرده اين عبارت را ادا ميكردند. حافظ ميخواهد به شاه شجاع گوشزد كند كه آنكه رسول خدا بود قدر اشخاص عارف واقعي را ناديده و از راه دور ميدانست و هر كس مانند آن حضرت ارزش باد يماني دم همت مرداني چون اويس قرن را دريابد قادر است از سنگ لعل و ازخاك و گل عقيق بيافريند نه تو كه بين خرمهره و دُر فرق نميگذاري و به جاي مصاحبت با من به طرف صوفي ظاهرالصلاحي چون شيخ علي كلاه ميروي. همچنين بدنبال اين مطلب در بيت هفتم خطاب به شاه ميگويد اي كسي كه به گمان خود از روي عقل گام برميداري و مصلحت خود را در اين ميداني كه به دستورات عقلي رفتار كرده و مرا كنار نهاده به مخالفين من روي آوري بدان و آگاه باش كه بطور حتم به مقصود خودنخواهي رسيد و در بيت هشتم آنجا كه هميشه حافظ حرف و كلام آخر خود را ميزند بياعتنايي خود را نسبت به موضوع ابراز داشته و ميگويد ميبياور (يعني من دست از ميخواري بر نميدارم هرچند خالف مصلحت وقت شاه زمان باشد) و دم خوش را به ناخوش نميدهم چرا كه از پايان و عاقبت كار اين زمانه آگاهم و اين چند روز زندگاني دنيا به اين همه دردسرش نميارزد و در بيت مقطع غزل را به نام وزير شاه شجاع و در تعريف او به پايان ميبرد.