۱- | از سر کوی تو هر کو به ملالت برود |
نرود کارش و آخر به خجالت برود | |
۲- | سالک از نور هدایت طلبد راه به دوست |
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود | |
۳- | کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر |
حیف اوقات که یکسر به بطالت برود | |
۴- | ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی |
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود | |
۵- | حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است |
کس ندانست که آخر به چه حالت برود | |
۶- | کاروانی که بود بدرقه اش لطف خدای |
به تجمّل بنشیند، به جلالت برود | |
۷- | حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی |
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود | |
معانی لغات غزل (۲۱۳)
ملالت:دلتنگي ، رنجيدگي ، ملال خاطر
نرود کارش :كارش از پيش نرود ، كارش پيشرفت نمي كند.
خجالت:شرمساري .
سالک:رونده راه عشق ، رهرو.
هدایت:راهنمايي كردن .
نور هدایت:فروغ راهنمايي .
ضلالت: گمراهي.
بَطالت:بيهودگي ، بي كاري، ومعطل ماندن.
دلیل:راهنما، دلالت كننده.
دلالت : راهنمایی.
نَبَرد ره:راه را پيش نبرد ، بلد راه نباشد ، راه را گم نكند.
مستوری: پرده نشيني ، پرهيزكاري .
مستی: مجازاً به معناي فسق وفجور وانحراف از راه راست.
خاتمت:فرجام كار ، پايان كار.
به چه حالت: چه حالتي خواهد داشت .
بدرقه:راهنما، نگهبان .
حفظ: حمايت و نگهداري .
تجمّل:آراستگي ، شوكت.
جلالت:بزرگي ، شكوه ، عظمت .
چشمه حکمت: سرچشمه دانش ، سرچشمه معرفت.
بو…: باشد كه ، شايد .
لوح: صفحه .
نقش جهالت برود: نشان و اثر نادانی سترده شود.
معانی ابیات غزل(۲۱۳)
(۱) هر کس سر کوی تو را باحالت رنجیدگی و دلتنگی ترک کند، سرانجام کاری از پیش نبرده شرمسار گردد.
(۲) رهرو راه عشق به کمک فروغ هدایت کننده حق ، راه رسیدن به دوست را می جوید . زیرا اگر کورکورانه برود به جایی نمی رسد.
(۳) در این آخر عمر، از می و معشوقه کام دل بگیر . حیف است که تمام وقت یکسره به بیهودگی از دست برود.
(۴) ای راهنمای دل سرگشته برای خاطر خدا دستگیری کن که غریبی اگر راه را بلد نباشد با راهنمایی ، به سر منزل مقصود می رسد.
(۵) ( تنها) درپایان کار می توان میان پرهیزگاری و گناهکاری کسی به درستی داوری کرد ، زیرا کسی نمی داند که در پایان عمل به چه حالت از این دنیا می رود.
(۶) کاروانی که لطف و حمایت خداوندی پشتیبان ونگهبان اوست با شوکت و آراستگی در منزل فرود آمده و با بزرگی و شکوه حرکت می کند .
(۷) حافظ ، از سرچشمه دانش و معرفت کف آبی به دست آورده بنوش . شاید نشان نادانی از صفحه دلت زدوده ومحو شود.
شرح ابیات غزل(۲۱۳)
وزن غزل : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
همانطور که در شر ح غزل ۲۱۲ به تفصیل بیان شد این غزل نیز مربوط به سالهای آخر دوره شاعری حافظ و در همان شرایط روحی سروده شده است.
حافظ در تمام طول عمر ، دست ارادت به سوی هیچ پیری دراز نکرد. هر چند تمام گفته ها و نوشته های مشایخ صوفیه ، در گذشته و حال زمان خود را به دقت بررسی و سبک سنگین وبدون تعصب سَرَه را از ناسره جدانموده و به مخزن معلومات معرفت خویش بیفزود. و از این بابت حافظ کاملاً با شمس تبریزی مشابهت تامه دارد که در جای دیگر و در مقدمه فصل اول این کتاب بدان اشارت رفت اما از آنجا که هيچ عارف دل آگاهی به سر حد مطلوب رضایت قلبی خود نمی رسد و چه بسیار سؤالهایی دارد که به پاسخ آن دسترسی پیدا نمی کند ، احتمالاً حافظ هم در اواخر عمر در این تردید به سر می برده که : آیا اگر باپیروی از دستورات پیری ،راه مریدی را در کمال خلوص نیت طی می کردم به سر منزل مقصود می رسیدم یا خیر؟ این گمان نویسنده این سطور است اما دراین غزل که طرف خطاب شاعر معشوق ازلی اوست ، به او می گوید هرکس با آزردگی خاطر و پریشانی از این دار دنیا برود، النهایه در آخر سر، شرمنده و روسیاه بوده کاری از پیش نخواهد برد . این موضوع می رساند که شاعر ، حالت تسلیم ورضا را دریافته و همه کار خود را به خدا حوالت کرده و از بن دندان معتقد به این بوده است که :
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
شاعر دربیت دوم غزل ، نور هدایت معشوق را راهنما و دلیل راه خود معرّفی می کند . معنی این کلام این است که من مرید کسی نبودم وتمام وجهه همّتم به سوی منبع لایزال نور هدایت متوجه بوده است . بیت سوم این غزل اقوی دلیلی است که این غزل را حافظ در آخر عمر خود سروده است و در بیت چهارم باز، شاعر حالت مناجات به خود گرفته و از خدای خود می خواهد که در این پیرانه سر باز هم او راهنمایی ومدد فرماید تا به سر منزل مقصود برسد و به دنبال آن ، عقیده باطنی خودرا که یک عمر با آن به سر برده و از آن دفاع کرده در کمال خلوص نیت ، بار دیگر بازگو می کند و می گوید که جوجه را آخر پاییز می شمارند و حکم نهایی در باره سعید و شقی بودن کسی را تنها می توان در پایان زندگانی هر کسی داد و او از جانب خویش با کمال اطمینان سخن گفته ومی فرماید :
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
و ما امروزه می بینیم که این شاعر آسمانی چگونه با جلالت و بزرگی و شکوه و عظمت این دنیای خاکی را پشت سر نهاد وروح پاکش به ملکوت اعلی پیوست.
سلام
لطفاً اصلاح شود:
نشان و اثر «نادانی» سترده شود
سپاس از توجه شما بزرگوار