Menu

غزل شماره ۶۹

68

۱- زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حقّ ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
۲- در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
۳- تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست
۴- چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست
۵- این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
۶- صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
۷- هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان درین درگاه نیست
۸- بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
۹- هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
۱۰- بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
۱۱- حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی ست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست

 

معاني لغات غزل (۶۹)

 

زاهد: پرهيزكاري كه لذات دنيا را براي آخرت ترك گويد، ديندار و پاكدامن، گوشه‌نشين و تارك خواهشهاي نفساني دنيايي.

ظاهرپرست: ظاهربين، سطحي‌نگر، قشري.

اكراه: بي‌ميلي، نارضايتي، ناخوش داشتن.

طريقت: راهي‌كه سالك را به حقيقت‌رساند، راه مقابل راه شريعت، طريق عرفان.

سالك: پوينده راه طريقت و صراط مستقيم.

خير: خوبي و خوشي، صلاح.

تا چه بازي‌رخ‌نمايد: تا بازي به‌چه‌صورتي درآيد، تا مهره‌رخ چه‌گونه بازي كند.

بيدق: پياده شطرنج.

خواهيم راند: حركت خواهيم داد.

عرصه: صفحه، پهنه، ميدان.

مجال: جاي جولان، امكان عمل.

ساده: بدون نقش‌ونگار، صاف، اطلس، كنايه از فلك نهم يا فلك اطلس كه بدون ستاره و ساده است.

بسيار نقش: با نقش و نگار بسيار.

معما: چيستان.

استغنا: بي‌نيازي از همگان به جز خداي متعال.

قادر: قدرتمند، پابرجا، نيرومند.

چه قادر حكمت است: اين چه قانون وضابطه مسلطي است؟

صاحب ديوان: صاحب دفتر محاسبات امور مالي دولتي، خزانه‌دار مالي.

طغرا: فرمان، منشور، ابلاغ كتبي رسمي به منظور برقراري وظيفه و مقرري.

نمي‌داند حساب: حساب سرش نمي‌شود، به روز حساب ايمان ندارد.

حسبه‌الله: خدا ما را كافي است، براي رضاي خدا، حسبنا‌الله، كنايه از عبارت حسبه‌الله نوشته شده در محل و امضاء صادر كننده ابلاغ رسمي وظيفه و مقرري و دستور اداري كه در سمت چپ بالاي طغرا و منشور و فرامين دولتي دليل بر نافذ بودن حكم مزبور بوده است.

حاجب: پرده‌دار، نگهبان، دربان.

يك رنگان: اشخاص بي‌ريا، اشخاص صديق و صميمي.

خودفروشان:  خودپرستان، از خود راضي‌ها، افراد متكبر.

ناساز: ناسازگار، ناجور، نامتناسب.

بي‌اندام: بي‌تناسب، غيرمتعارف، ناآراسته.

تشريف: خلعت.

بالا: قد، اندام، پيكر

پيرخرابات: پير مي‌فروش، پير با تجربه و مرشد كامل.

صدر: سينه، مكان بالا، بالاي مجلس، مقام بالا.

عالي مشربي: بلند نظري، بلند همتي، رفتار شرافتمندانه، اصالت.

دردي‌كش: شراب‌خوار متواضع و مسكيني كه به شرب دردهاي شراب رفع خماري مي‌كند.

 

معاني ابيات غزل (۶۹)

 

(۱) زاهد ظاهر بين و قشري كه حكم به ظاهر مي‌كند از شيوه و طرز تفكر باطني ما آگاهي ندارد و درباره ما هر نظريه‌يي بدهد هيچ‌گونه نارضايتي و اكراه در ما ايجاد نمي‌كند و بدان بي‌اعتناييم.

(۲) براي پوينده راه عرفان وطريقت هرپيش‌آمدي كه بكند در خير وصلاح اوست (زيرا) آنكه به راه راست مي‌رود هرگز گمراه نمي‌شود.

(۳) تا بازي چگونه روي نشان دهد و تا مهره رخ چسان حركت كند، عجالتاً ما سربازي را به حركت در مي‌آوريم تا به بينيم چه مي‌شود. رندان در بازي شطرنج هرگز شتابانه مهره شاه را به حركت درنمي‌آورند.

(۴) اين افلاك بلند و متنوع ساده وبسيار نقش كنايات از براي چيست؟ هيچ دانايي سر از اين معماي خلقت درنمي‌آورد.

(۵) پروردگارا! اين چه نيازي و ضابطه حكيمانه نيرومندي است كه در تو بر سرنوشت ما موجود و مؤثر است كه با همه نارضايتيهاي مشهود، حتي با كشيدن آهي هم امكان اعتراض نداريم.

(۶) گويي حسابدار ديوان محاسبات ما حساب سرش نمي‌شود و از روي حساب باكي ندارد كه بر بالاي فرمان و ابلاغ برقراري وظيفه صادره‌‌اش مهر و نشان رسمي و نافذ حسبه‌الله نزده است.

(۷) در درگاه خداوندي دربان و حاجب متكبر و مردم‌آزار وجود ندارد هركه مي‌خواهد بيايد، بيايد و هرچه مي‌خواهد بگويد، بگويد.

(۸) بر درميخانه رفتن كار مردمان پاكدل و بي‌رياست. اهل ريا و خودفروشان متكبر را راهي به كوي مي‌فروشان نيست.

(۹) هر ايراد و اشكالي باشد دراندام نامتناسب و بي‌قواره ماست و گرنه خلعتي كه تو مي‌بخشي برقد و بالاي هيچ ‌كس نارسا و كوتاه نيست.

(۱۰) من بنده درگاه و اراتمند دائمي آن پير مي‌فروش خراباتي‌ام كه لطف و اعتناي او هميشگي ودائمي است وگرنه توجه شيخ و زاهد گاهي شامل حال من مي‌شود و گاهي هم نمي‌شود.

(۱۱) اگر حافظ، صدرنشين مجالس و در رأس امورنيست از بلند‌نظري و فروتني اوست. او عاشق دردي‌كشي است كه در بند مال و جاه نمي‌باشد.

 

شرح ابيات غزل (۶۹)

 

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

بحر غزل: رمل مثمّن مقصور

 

امامي‌هروي‌:

اي دل اندرپرده تقديركس را راه نيست

هيچ فهم از كشف اسرار سپهر آگاه نيست

 

اين غزل در زمان شاه شجاع و تورانشاه و در بحبوحه اختلافات حافظ و شيخ‌علي كلاه سروده شده است. شيخ‌علي كلاه كه صوفي متشرع و رياكاري بود حافظ را متهم به خروج بر سنت و شريعت نموده و او را بدعت‌گزاري مي‌دانست كه از وظايف شرعي شانه‌تهي مي‌كند و به منهيات مي‌پردازد.

 

حافظ اين غزل را در پاسخ او و در مقام دفاع از خود سروده است. متشرعين به هنگام صدور حكم، به ظاهر امر توجه كرده و كار به باطن امر و نيت فاعل ندارند و شيخ‌علي كلاه هم حافظ را به حكم ظاهر و آنچه كه مشهود بود طرفدار مذهب عشق و ملامت دانسته و از جمله افرادي مي‌دانست كه قيد و بند شريعت را گسسته و چنين اشخاصي را مهدور‌الدم مي‌دانست. حافظ دربيت نخست مي‌گويد اين زاهد ظاهرپرست از حال باطن ما آگاهي ندارد و هرچه بگويد ما بدان وقعي ننهاده و آزرده خاطر هم نمي‌‌شويم و براي توجيه عقيده خود در بيت دوم چنين عنوان مي‌كند كه كسي كه عارف وسالك صراط مستقيم شد گمراه نيست و در بيت سوم از آنجايي كه حافظ مي‌داند اين رشته سر دراز دارد و اين مجادله به اين آساني فيصله نمي‌يابد مي‌گويد بايد منتظر بود و ديد طرف چگونه بازي مي‌كند؟ عجالتاً ما اين غزل را در مقام پاسخ به او همانند حركت يك سرباز در عرصه شطرنج مي‌سرائيم چه در حال حاضر وضع به آن شدت عمل نرسيده كه پاي شاه را در ميان آوريم. بعد در دو بيت چهارم و پنجم با يك نظر كلي به آفرينش و نگاهي به دستورات شرعي، اظهار حيرت و درماندگي كرده و از خداي خود مي‌پرسد اين چه بي‌نيازي است كه تو داری و حال آنكه حكمت ديانت و شريعت قادر را حاكم بر مقدرات ما كرده و به سبب آن، با همه زخمهاي نارضايتي كه داريم نمي‌توانيم نفسي به حال اعتراض از سينه به صورت آه دل برآوريم!

دربيت ششم شاعر اشاره به فرمان وظيفه و حقوق خود مي‌كند و از اينكه آن طغرا بدون مهر و نشان رسمي و علامت حسبه‌‌‌الله صادر شده گلايه كرده و صاحب ديوان دولتي را تخطئه مي‌كند. در اين غزل رديف ابيات آنچنانكه در نسخه قزويني- غني ثبت و ما نيز بدان اتكاء داريم مناسب به نظر نمي‌رسد و با يك دقت مختصر مي‌توان فهميد كه جاي ابيات هفتم و هشتم بايد عوض و بيت دهم جاي بيت نهم قرار گيرد در اين صورت سلسله فكر شاعر حالت منطقي به خود گرفته و چنين مستفاد مي‌شود كه شاعر مي‌گويد تنها يكرنگان و افراد بي‌ريا توفيق رفتن به در ميخانه را دارند نه خودفروشان از خود راضي كه گمان مي‌كنند عالم و علامه دهرند و ميخانه جايي است كه در آن جاي كبر و ناز نيست و حاجب و دربان ندارد و هر كس مي‌خواهد بيايد يا برود كسي را با او كاري نيست و من هم بنده پير خراباتم چرا كه لطف و احسان او در حق من هميشگي است و مانند شيخ و زاهد نيست كه امروز با كسي موافق و همراه و فردا مخالف و دشمن باشد.

 

دراينجا به ذكر نظريه آقاي هاشم جاويد به نقل از حافظ جاويد پرداخته و نظرايشان را درباره كلمه (ساده) در بيت چهارم معطوف مي‌دارد. فاضل محترم ساده را مخفف كلمه ايستاده دانسته و از آنجايي كه خود اهل شيرازند چنين توضيح مي‌دهند كه در زبان محاوره، به جاي ايستاده (وايساده) مي‌گويند كه كلمه ساده در اين بيت همان معناي بلند ايستاده را مي‌دهد بلند استاده و بلند ساده درآمده است و شاهد كلام خود را شعر سعدي مي‌آورند كه مي‌فرمايد: به جاي سرو بلند ايستاده بر لب جوي و در نتيجه صورت صحيح شعرحافظ را چنين مي‌دانند:

 

چيست اين سقف بلند استاده بسيار نقش

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *