Menu

غزل شماره ۱۰۶

105

۱- آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
۲- وآنکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کَرَمش، داد من غمگین داد
۳- من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
۴- گنج زر، گر نبود، کنج قناعت باقی ست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد
۵- خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کابین داد
۶- بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصّه اکنون که صبا مژده فروردین داد
۷- در کف غصّه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رُخت ای خواجه قوام الّدین داد

 

معاني لغات غزل (۱۰۶)

 

تطاول: درازدستي، تعدي، گردنكشي، ظلم، دست‌درازي، تجاوز.

فرهاد: اسم خاص، نام سنگتراشي در زمان خسروپرويز كه عاشق معشوقه خسروپرويز به نام شيرين بود.

شيرين: معشوقه ارمني و همسر خسروپرويز.

كابين: مهريه، مبلغي كه به هنگام ازدواج شوهر به همسر مي‌پردازد يا تعهد پرداخت آن را مي‌كند.

خواجه‌قوام‌الدين: قوام‌الدين محمدبن‌علي صاحب عيار درسال ۷۵۰ هجري وارد دستگاه شاه‌شجاع شد و به ترقيات نايل آمد تا در ۷۵۵ به نيابت سلطنت رسيد و در ۷۵۶ حاكم ايالت كرمان شدو در ۷۶۰ وزير اول شاه‌شجاع گرديد و چون قدرت زيادي به هم رسانيده بود در سال ۷۶۴ در اثر تحريكات معاندين بدست شاه‌شجاع كشته شد. حافظ با اين وزيردوست و در رثاء او قطعه‌يي سروده و اشعاري در مديحه او دارد.

 

معاني ابيات غزل (۱۰۶)

 

(۱) كسي كه به چهره تو، رنگ گل قرمز و نسترن سفيد داده و رخسار تو را سرخ و سفيد آفريده، به من مسكين هم مي‌تواند صبر و آرامش عطا كند.

(۲) (و) كسي كه به گيسوي تو راه و روش درازدستي و تجاوز ياد داد، لطف و كرمش هم مي‌تواند داد من غمگين را بستاند.

(۳) از آن روزي كه فرهاد مهار دل ديوانه‌اش را به دست اراده لب شيرين سپرد، من از حياتش قطع اميد كردم.

(۴) هرگاه گنج طلا نباشد، گوشه‌يي كه بتوان با قناعت در آن به سر برد، موجود است. آن خدايي كه به شاهان گنج زر داد به مستمندان هم كنج قناعت ارزاني داشت.

(۵) دنيا به مانند عروس خوش سيمايي است، اما هركس با او پيوند همسري بست، عمرخود را كابين و مهريه او كرده و در اختيارش نهاد.

(۶) بعد از اين، كنار جويبار، دست به دامن سرو مي‌شوم. به خصوص كه بادصبا مژده فرا رسيدن ماه فروردين و فصل بهار را مي‌دهد.

(۷) دل حافظ در زير فشار و در مشت غم و اندوه روزگار خون شد. فرياد از دوري رويت‌‌ اي خواجه قوام‌الدين.

 

شرح ابيات غزل(۱۰۶)

 

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع‌لان

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مسبغ

 

اين غزل در رثاء قوام‌الدين محمد صاحب عيار سروده شده است كه خود  و اجدادش همه در كار ديواني و صاحب عياري بوده و در سفر كرمان وارد دستگاه شاه‌شجاع شده و در سال ۷۶۰ به مقام وزرات دست يافت و تا بدانجا پيش رفت كه امارت لشكر نيز بدو تفويض شد و كشورداري و كشورگيري را با هم در آميخت و عاقبت بدست شاه‌شجاع درسال ۷۶۴ به وضع فجيعي كشته شد و بدنش را قطعه قطعه كرده هر قطعه را به ايالتي فرستاده به در دروازه آويزان كردند. حافظ كه از دوستان صاحب عيار است اين غزل را با احتياط فراوان در رثاء اين وزير سروده و صورت ظاهر غزل خطاب به شاه‌شجاع و ايهامات آن مربوط به صاحب عيار است. شاعر خطاب به شاه‌شجاع و در تعريف زيبايي صورت او بلافاصله از صبر و شكيبايي نام مي‌برد و آن را از خداوند مسئلت مي‌دارد و اين بواسطه قتل صاحب عيار بدست شاه‌شجاع است. شاعر دربيت دوم از تطاول و تعدي شاه سخن به ميان آورده و به نحو لطيفي آن را گوشزد مي‌كند سپس در بيت سوم مي‌‌‌گويد من از روزي كه صاحب عيار به قبولي وزارت تن در داد عاقبت كار او را پيش‌بيني مي‌كردم و در بيت چهارم درقالب اندرز و نصيحت مفهوم اين بيت را يادآورد مي‌شود كه:

 

به دريا در منافع بي‌شمار است

اگر خواهي سلامت دركنار است

 

و از آنجايي كه دربيت ماقبل از فرهاد و شيرين سخن رفته است از گنج زر صحبت مي‌كند و اين يادآور بلند نظري فرهاد كوهكن است كه توسط خسروپرويز با طلا و زر تطميع شد و او به گنج زَرِ شاه اعتنايي نكرد و به كنج قناعت نشست و خسروپرويز را نااميد ساخت.

 

بالاخره دربيت پنجم جهانداري را با بهاي عمر برابر مي‌داند و در بيت ششم به خود وعده‌گوشه‌گيري و بهره‌وري از فرصت دو روزه عمر را مي‌دهد و غزل را با نام صاحب عيار و غم فراق او به پايان مي‌برد. اين غزل در بهار سال ۷۶۴ هجري و اوايل فروردين  آن سال سروده شده است.

۴ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *