۱- | درد عشقی کشیده ام که مپرس |
زهر هجری چشیده ام که مپرس | |
۲- | گشته ام در جهان و آخر کار |
دلبری برگزیده ام که مپرس | |
۳- | آن چنان در هوای خاک درش |
میرود آب دیده ام که مپرس | |
۴- | من به گوش خود از دهانش دوش |
سخنانی شنیده ام که مپرس | |
۵- | سوی من لب چه می گزی که مگوی |
لب لعلی گزیده ام که مپرس | |
۶- | بی تو در کلبه گدایی خویش |
رنجهایی کشیده ام که مپرس | |
۷- | همچو حافظ غریب در ره عشق |
به مقامی رسیده ام که مپرس | |
معانی لغات غزل (۲۵۸)
درد : محنت، رنج .
که مپرس : که شرح آن را از من مپرس، که گفتنی نیست .
زهر هجر : شرنگ جدایی .
در هوای : در آرزویِ .
لب چه می گزی : چرا لب را گاز می گیری .
گَزیده ام : گاز گرفته ام .
معانی ابیات غزل (۲۵۸)
۱) درد و رنجی از عشق تحمّل کرده ام که گفتنی نیست و شرنگ فراقی را چشیده ام که نمی توان آن را شرح داد .
۲) دور دنیا گردیده و در آخر معشوقی انتخاب کرده ام که محاسن آن چندان است که نمی توان گفت .
۳) در اشتیاقِ رسیدن به خاک درگاهِ او آنچنان اشک از دیدگانم می بارد که مپرس، گفتنی نیست .
۴) دیشب به گوش خود از دهان او حرف ها و وعده های شیرینی شنیدم که مپرس، گفتنی نیست .
۵) از چه با اشارهِ به من لب خود را به دندان گاز میگیری که حرف مزن من لب لعل فامی را به دندان گاز گرفته ام که لذّت آن گفتنی نیست .
۶) بی حضور تو در خانه محقّر فقیرانه خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس .
۷) من هم به مانند حافظ، در راه معرفت و عشق یکّه و تنها و بدون یاور به مقام و منصبی رسیده ام که نمی توان علوّ آن مقام را شرح داد .
شرح ابیات غزل (۲۵۸)
وزن غزل: فاعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: خفیف مسدّس مخبون مقصور
*
شاه نعمت الله ولی :
۱- رنج عشقی کشیده ام که مپرس
دُردِ دَردی چشیده ام که مپرس
*
۲- گرم و سردی کشیده ام که مپرس
هم به مردی رسیده ام که مپرس
*
شاه نعمت الله ولی همانطور که در شرح غزل ۱۸۷ حافظ با مطلع :
آنان که خاک را نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
مفصّلاً در صفحۀ ۱۰۵۷-۱۰۶۴ توضیح داده شد و نیز در شرح غزل ۱۳۸ صفحۀ ۷۹۷-۷۹۹ این کتاب آمده است. مردی جاه طلب و خواستار شهرت و طالب مرید بود و در اکثر اشعارش از خود تعریف فراوان کرده است . او دو غزل با مطلع های یاد شده بالا دارد که پُر است از مفاخره و مکابره و چون در شعر (سیّد) تخلّص می کرده از جمله در مقطع غزلی گوید :
از مــــه روی روشــــنِ سیّد
آفــتابی بدیده ام که مپرس
و از آنجا که خصوصیّات اخلاقی حافظ کاملاً با این شاعر صوفی مسلک در تباین است ، بعید نیست که حافظ به منظور دادن پاسخی دندان شکن غزل او را استقبال کرده باشد. حافظ در غزل بالا در هفت بیت، رندانه به ادّعاهای شاه ولی که می گوید با سیر و سیاحت معنوی در آفاق و انفس به مقام های عالی عرفان رسیده ام که مپرس متقابلاً می گوید من هم همین سیر و سیاحت ها را کرده ام و دلبر و معشوقه زیبارویی را پیدا کرده و از دهان او حرفهایی شنیده ام که مپرس و پس از تخطئه شاه ولی در بیت مقطع غزل آنچنان که گویندهِ غزل، دیگری غیر از حافظ است با آوردن صنعت التفات می فرماید: من هم مثل حافظ که در راه عشق غریب وار و بدون مراد به سیر و سلوک مشغول است به تنهایی گام نهاده و (به مقامی رسیده ام که مپرس) و این پاسخی است به شاه ولی که قبلاً هم در غزل ۱۸۷ حافظ به این صوفی داده بود .