Menu

غزل شماره ۲۶۷

263

۱- شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
۲- سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز، ای دل بشو از تلخ و از شورش
۳- بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
۴- کمند صید بهرامی، بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
۵- بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آنکه ننمایی به کج طبعان دل کورش
۶- نظر کردن به درویشان منافیّ بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
۷- کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش

 

معانی لغات غزل(۲۶۷)

 

شراب تلخ : شراب قوی، شراب تند مزّه، کنایه از شراب کهنه که در اثر ماندن مزّه تند و گَس دارد.

مرد افکن : نیرومند، از پای درآرنده مردان و پهلوانان

زور : قدرت، کنایه از قدرتِ مستی شراب .

شر و شور : جار و جنجال، فتنه و آشوب .

سِماط : سفره پر از غذا .

شهد : شیرینی، عسل .

مذاق : ذائقه، قوّه چشیدن .

مذاقِ حرص : (اضافه تشبیهی) حرص به جایگاه قوه ذائقه یعنی دهان تشبیه شده .

مکر: فریب، حیله .

ایمن : در امان بودن، با خیال آسوده و خاطر جمع، مصون، محفوظ .

لعب : بازی .

زهره چنگی : ستاره زهره یا ناهید که به چنگ نوازی و مطرب فلک شهرت دارد .

مریخ سلحشور : ستاره مریخ یا بهرام که به خدای جنگ و خونریزی مشهور است و سلحشور به معنای مرد جنگی یا کسی که با سلاح به شورش دست می زند .

کَمَند : تنابی که یکسر آن حلقه وار بوده و در شکار حیوانات با چرخش آن، آن را به گردن دام انداخته او را صید می کنند .

بهرام : بهرام گور، پانزدهمین پادشاه ساسانی که پیوسته به شکار گورخر می پرداخت و آخر در یکی از شکارگاه ها گم شد و گور و قبرش نامعلوم است .

مـی صاف : شراب زلال .

دل کور : کور دِل، کور باطن، کُند ذهن .

مُنافی : نفی کننده، باطل کننده، مخالف .

حشمت : جاه و جلال

نظر : نگاه، نگاه از روی عنایت، نظرِ لطف .

نمی پیچد سر : سرپیچی نمی کند .

 

معانی ابیات غزل (۲۶۷)

 

۱) شرابی قوی و تند مزه می خواهم که مستی اش مرد را از پای درآورد تا زمانی کوتاه از گرفتاری های دنیا و جار و جنجال آن آسوده شوم .

۲) در سفره رنگارنگ این دنیای سفله پرور، شیرینی آسایش وجود ندارد. ای دل دهان آزمند خود را از تلخی ها و شوری های آن ببند و پاک نگهدار .

۳) شراب بیاور که نمی توان از حیله و فریب آسمان و بازیگری های زُهره چنگ نواز و مریخ جنگجوی آن در امان بود .

۴) ریسمانِ کمندِ شکارِ بهرام گوری را به دور انداخته ساغر جمشیدی را برگیر، چرا که من این صحرا را در نوردیده ام نه بهرام وجود دارد و نه شکار گورِخر او و نه گور او .

۵) بیا تا به تو راز این دنیا را در جام شراب زلال نشان دهم به شرط آنکه آن را به کج اندیشان بی ذوق در میان ننهی .

۶) با نگاه لطف و عنایت به درویشان نگریستن با بزرگی منافاتی ندارد . چراکه سلیمان با آن همه بزرگی و حشمت هم به مور ناتوان عنایت ها داشت .

۷) کمانِ ابروی محبوب، سر از فرمان حافظ نمی پیچد اما به بازوی بی زور حافظ (که قادر به کشیدن این کمان نیست) لبخند تمسخر می زند .

 

شرح ابیات غزل (۲۶۷)

 

وزن غزل : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

بحر غزل : هزج مثمّن سالم

 

*

 

اوحــــــدی :

در این همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش

که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش

*

کمال خجندی :

دل مسکین که می بینی از اینسان بی زر و زورش

به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش

*

 

بعضی از حافظ شناسان محترم معتقدند این غزل پس از قتل عام اهالی اصفهان به دست تیمور سروده شده است. مفاد سه بیت اول غزل و لحن کلام شاعر نیز بر این موضوع دلالت دارد که پیش آمدی ناگوار شاعر را دستخوش غم و اندوه نموده است. چه حافظ در زمان ناکامی و هجوم مشکلات به فلسفه خیّامی پناه می برد و بر آن پای استقامت می فشارد. لیکن در سه بیت بعدی غزل معلوم نیست روی سخن شاعر با چه کسی است . این احتمال نیز هست که حافظ به پیروی از معانی کلمات قافیه انتخابی، مضامینی کلّی که همیشه باب طبع و سلیقه و عقیده اوست در این ابیات گنجانیده باشد و دلیل این احتمال در بیت مقطع مشهود است که شاعر برای (زورش) مضمونی ساخته که با ابیات دیگر غزل قرابت مضمون و همخوانی ندارد .

۳ دیدگاه

  1. سر پیچی کردن = نافرمانی کردن
    کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ ( کمان ابروی یار گوش به فرمان حافظ است! اگر سرپیچی نکردن را گوش به فرمان بودن بدانیم. اما مصرع بعدی “ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش” اشاره به این دارد که گویا حافظ می خواسته با کمان ابروی یار تیری پرتاب کند ولی بازویش زور این کار را ندارد. لذا در مصرع اولی باید معنایی به این مضمون باشد که زور حافظ نمی رسد تا زه کمان ابروی یار را بکشد. یعنی زه کمان ابروی یار از حافظ سرپیچی میکند. خلاصه کمی در معنا کردن این بیت مانده ام. لطفا راهنمایی بفرمایید.

    • دوست گرامی
      معانی اشعار همیشه پیروی از منطق نمی کند و حافظ هم به فلسفه خیّامی پناه می برد و یا بهتر بگوییم برای به کار گرفتن کلمات قافیه مضامینی که به نظرش مناسب بوده به کار گرفته و برای بین مقطع هم مضمونی ساخته که چندان موجّه به نظر نمی آید.

  2. با سلام.
    دوستان!
    بیاییم چنین ظلمی در حق بزرگان ادب این مرز و بوم روا نداریم. در این بیت کافیست “سرپیچیدن” را با استناد به فرهنگ لغات دهخدا، “چشم پوشیدن و صرف نظر کردن از کاری و چیزی” معنا کنیم تا گره این بیت به آسانی باز شود.حافظ در کمال منطق میگوید: کمان ابروی یار، دست از سر حافظ برنمیدارد و در فکر کشتن اوست اما بر سماجت این عاشق زار و بیمار و ناتوان، در عشق ورزیدن می خندد. به بیان ساده تر حافط میخواهد بگوید که حافظ از غم عشق یار، زار و ناتوان شده اما هنوز اسیر چشم یار است و از آن دست بردار نیست.
    شاهد:
    “با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم
    وه زین کمان که بر من بیمار میکشی”

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *