Menu

غزل شماره ۳۲۸

323

۱- حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
۲- چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی ست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
۳- عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
۴- چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
۵- اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه خُتنم
۶- طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
۷- بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

 

معانی لغات غزل (۳۲۸)

 

حجاب : پَرده، پوشش و در اصطلاح صوفیه و عرفانی مانع میان عاشق و معشوق و نقش پذیری صور در دل که مانع قبول تجلی حقایق شود و آن چیزهایی است که مخالف با گوهر نفس بوده و با آن مشابهت و مناسبت نداشته باشد و حجاب چهار مانع باشد: ۱- دوستی مال ۲- دوستی جاه ۳- تقلید ۴- تعصب و چون از آن بگذری به مقامات رسی که این را هم چهار مرحله باشد :

۱- اقوال نیک، ۲- افعال نیک، ۳- اخلاق نیک، ۴- معارف

رفع حجاب به منزله طهارت کردن است و سلوک مقامات به منزله نماز گزاردن. حجاب فصل است و مقام وصل و آدمی تا از اولی نمیرد به دومی زنده نشود (نقل و تلخیص از فرهنگ عرفانی و زبدة الحقایق) .

چهره جان : جان به چهره تشبیه شده است .

غبار تن : تن به غبار تشبیه شده است .

پرده برفکنم : حجاب را برگیرم .

چنین قفس : چنین زندان، چنین تن و جسمی .

خوش اِلحان : خوش آواز .

اِلحان : جمع لحن به معنای آهنگ آواز .

گلشن رضوان : باغ بهشت .

عیان : آشکار، معلوم .

دریغ و درد : افسوس و رنج !

غافل : نا آگاه، بی خبر .

طوف : گشتن، گرد چیزی گشتن .

عالم قدس : فضای پاک برین .

سراچه : سرای کوچک .

سراچه ترکیب : سرای کوچک که از ترکیبات مادّی و عناصر ساخته شده .

تخته بند : پای در بند، محبوس، گرفتار، اسیر، دربند و حبس و اسارت تن .

بوی شوق : نشانه و اثر اشتیاق و آرزو .

نافه خُتَن : کیسه مشک زیر شکم آهوان خُتَن در تاتارستان .

همدرد نافه خُتَن : اشاره به ناف آهوی ختن که در آن خون تبدیل به ماده معطّر مشک می شود و در اثر خارش آن موضع، آهو ناف خود را به سنگ می مالد در نتیجه مقداری از مشک موجود در ناف آهو از آن خارج شده و حیوان آرام می گیرد .

طراز پیراهن : حاشیه کناری پیراهن که از بالا به پایین و از دو طرف با باریکه یی از پارچه متن پیراهن و به صورت بیراهه دوخته می شود و محلّ نصب تکمه بوده به نحوی که هر تکمه مطابق جا تکمه خود طراز می شده است. این باریکه پارچه یی که در کناره دو طرف پیراهن دوخته می شده غالباً یا از جنس همان پارچه منتها با راه راهِ خلاف نقش متن آن پارچه دوخته می شده و یا از جنس پارچه های زربفت یک باریکه انتخاب و بر آن دو طرف جلوی پیراهن می دوخته و بر روی آن تکمه ها را به صورت مطابق هم و طراز نصب می کرده اند .

پیرهن زرکش : پیراهنی که از پارچه زرکش تهیه شده است و زرکش به معنای زربفت است . در قدیم به نساجانی که پارچه های زربفت می بافته اند زرکش می گفته اند و امروز هم این نام فامیل در یزد معمول و متداول است و پارچه زربفت پارچه یی بوده که در آن نخ های نازک و باریک زرد از جنس طلا به صورت تار یا پود به کار می رفته و مخصوص لباس اعیان و اشراف بوده است .

چون شمع : چون پیراهن شمع، مانند شمعی که در زرورق پیچیده و می فروخته اند .

سوزهای نهانی : آتش درون، سوز و گداز پنهانی در دل .

هستی حافظ : وجود و ترکیب ظاهری حافظ که هستی و موجودیت او را به ظاهر می نمایاند .

با وجود تو : با محو شدن در وجود تو .

که منم : که من وجود دارم، که من هستم .

 

معانی ابیات غزل (۳۲۸)

 

۱) غبار تن خاکی من به صورت پرده و پوششی در پیش چهره جان در می آید. خوشا آن لحظه که این پرده را از جلوی صورت جان به یکسو بزنم .

۲) این قفس تن، درخور و شایسته مرغ خوش آوازی چون من نیست. من به باغ بهشت پر می کشم که مرغ آن گلزارم .

۳) بر من آشکار نشد که چرا به این جهان آمدم و پیش از این کجا بودم افسوس که در کار خویش وامانده و ناآگاه و بی خبرم .

۴) (در حال حاضر) چگونه می توانم در فضای پاک عالم بالا به گردش در آیم که در این دنیای محدود مادّه، گرفتار تن شده ام.

۵) اگر از خون دل من آرزوی اشتیاق و بوی شوق می آید جای شگفتی نیست چرا که من هم همان درد نافه آهوی ختن را دارم (که مشک معطّر خود را به اطراف می پراکند) .

۶) به پیراهن زربفت من منگر که مانند شمعی که در زورق پیچیده شده سوز و گداز پنهانی را در درون دل خویش و زیر پیراهن خود دارم .

۷) خدایا ! پیکره وجود حافظ را از برابر روی او دور کن که با محو شدن در وجودِ تو، برای هیچ کس قابل قبول نیست که من دیگر وجود مستقلّی هستم .

 

شرح ابیات غزل (۳۲۸)

 

وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف

 

*

شیخ عطار :

درین نشیمن خاکی بدین صفـت که منـم

میــان نفــس و هــوی دسـت و پـای چـند زنم

*

خواجـــو :

ز روی خــوب تـو گفتم که پرده برفکـنم

ولــــی چــو در نـگـرم پــــرده رخ تـــو مـنـم

*

کنکاش و همت عارف، دست یافتن به درک راز مبداء و معاد یعنی نقطه شروع و ختم عالم کون و مکان است، درک این مطلب که هرلحظه می تواند ابتدا و انتها باشد و هر لحظه و هر نقطه مبداء و معاد .

عارف در قدم اول مانند طرفداران فلسفه خیّامی از همان نقطه و با آنها یعنی از نقطه شکّ و تردید به راه می افتد اما برخلاف آنها در مسیر تفکّر از کار باز نمی ماند و با ایمان قاطع به این که این راه را نهایتی و این معما را پاسخی است بسته به وسع همت خود گام برمی دارد .

 

از مفاد بسیاری از ابیات عرفانی حافظ به ویژه این غزل که در سنین کمالی سروده شده چنین برمی آید که این عارف حقیقت پژوه با ایمانی کامل، خود را جزیی از کلّ و کلّ را خالق متعال و منشاء آفرینش می دانسته و بر آن کلّ عاشق بوده و خود را از تقیدات و دستورات ساخته و پرداخته مدّعیان معرفت رها ساخته و در واقع مفاهیم غزل های عرفانی او به منزله مناجات هایی است که یک معبود مخلوق در پیشگاه خالق خود بر زبان می آورد .

با در نظر گرفتن این توضیحات خوانندگان محترم مشاهده می کنند که معانی ظاهری ابیات این غزل که همه به صورت مکمّل یکدیگر یک مطلب عرفانی را بازگو می کنند فشرده اندیشه های این عارف بزرگ و شاعر سترگ است .

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *