Menu

غزل شماره ۱۳۷

136

۱- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
۲- گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
طلب از گم شدگان لب دریا میکرد
۳- مشکل خویش بر پیر مُغان بردم دوش
کو به تایید نظر حلِّ معمّا میکرد
۴- دیدمش خُرّم و خندان قدحِ باده به دست
وندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
۵- گفتم این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
۶- بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
۷- این همه شعبدهِ عقل که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
۸- گفت آن یار کزو گشت سَرِ دار بلند
جُرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
۹- فیض روح القُدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
۱۰- گفتمش سلسله زُلف بُتان از پی چیست
گفت حافظ گله یی از دل شیدا میکرد

 

معني لغات (۱۳۷)

 

دل: قلب، فؤاد مرکز عواطف و احساست که قدما آن را در برابر مغز که مرکز عقل است می آوردند ومجازاً برهمه جلوه های عواطف بشری مثل مهر و کین و عشق و تمایلات دیگر اطلاق می کردند و محل روح حیوانی می دانستند و در اصطلاح عرفا ، دل منظر روح و آیینه یی است که با مراحل سیر و سلوک صیقل یافته انوار حق در آن تجلی می کند.

جام جم: جام کیخسرو، جامی که فردوسی به کیخسرو نسبت داده و در داستان بیژن و منیژه می گویددر آن جام نگاه کرد و هفت کشور را بدیده و بعد ها به نام جام جمشید یا جام جهان نمای جم در ادب فارسی به کار رفت و بعضی بر این تعبیرند که دل کیخسرو صاف و فاقد حجاب بود و اورا در ردیف پیغمبران محسوب می دارند و او کرامت غیب بینی داشت . بنابراین جام جم کنایه از دلی است که جلوه گاه جمال حقیقت و منعکس کننده رازهای مبهم آفرینش باشد چنانکه سنایی گوید:

به یقین دان که جام جم دل توست

مستقر سُرور و غم دل توست.

گوهر: مروارید و کنایه از اصل و سرشت و خمیره و صفات موروثی است چنانکه هنر از صفات اکتسابی است و در اصطلاح صوفیه : حقیقت کامل انسان.

کون و مکان: دنیا و مافیها ، جهان و همه موجودات در آن.

پیرومغان: پیر متصدی آتش در آتشکده ، پیر می فروش ، مغ .

تأیید: نیرو ، کمک ، توانا ونیرومند کردن.

تأیید نظر: با کمک نگاه ، با کمک اندیشه و تفکر ، با سر تأیید کردن.

معما: مشکل، مشکل سر در گم و پیچیده.

قدح:پیاله بزرگ .

وندر آن آینه: و در زلال باده آن قدح.

حکیم: مراد ذات پرودگار است .

گنبد مینا می کرد: آسمان کبود و فلک مینایی را بر پا می کرد.

بیدل: غافل ، دلداه و شیدا.

خدایامی کرد:خدا خدا می کرد.

شُعبده: تردستی ، حقه بازی.

شعبده عقل: کنایه از شیوه های مختلفی برای رسیدن به اسرار خلقت پیشنهاد می کند.

سامری: مردی که در غیبت حضرت موسی ، گوساله یی از فلز ساخت که با وزیدن باد از آن صدایی شبیه صدای گاو خارج می شدو جمعی به او گرویدند .

روح القدس: جبرئیل ، سبب سوم از سببهای ثلاثه مسیحیان یعنی اَب و اِبن و روح القدس.

سلسله : زنجیر .

 

معانی ابیات غزل(۱۳۷)

 

(۱) سالیانی دراز آیینه دل ، از ( عقل) ما جام جم طلب می کرد ، آنچه را که خود در اختیار داشت از غیر خود می طلبید.

(۲) او مروارید را که بیرون از صدف دریای این دنیا و مافیها بود از کسانی طلب می کرد که برای رسیدن به لب دریا راه خود را گم کرده بودند.

(۳) (من) این مشکل را دوشینه با پیر می فروش مُغ ها ،کسی که با یک اشاره چشم گره مشکلات را می گشود در میان گذاشتم .

(۴) او را خوشحال وخندان در حالی که قدحی از شراب در دست داشت و در سطح زلال آیینه مانندآن،جلوه های گوناگون را تماشا می کرد ، دیدم.

(۵) از او پرسیدم این جام جهان بین را آفریدگار تو کی به تو ارزانی داشت؟ پاسخ داد: همانروزی که این گنبد آبی آسمان را بر پا می کرد.

(۶) خدا ، هماره بادل بی دل و غافل ، همراه و به او نزدیک بود اما این دل خدا را نمی دید و مانند کسی که خدا از او دور است او را صدا می زد.

(۷) (و) همه ترفندها و شیوه هایی که عقل در این راه به کار می گرفت به مانند کارهای بی حاصلی بود که سامری در برابر عصا و ید بیضای حضرت موسی انجام می داد.

(۸) (پیرمغان) گفت: گناه آن دوست که بر سردار رفت و دار از این بابت سر بلند شد این بود که ناگفتنی ها را باز گو می کرد.

(۹) فیض وحی جبرییل اگر بازهم مددکار شود ، دیگر کسان هم مانند مسیحا مرده را زنده می کنند.

(۱۰) از پیر مغان پرسیدم که در این زنجیر زلف خوبرویان ( که پای دلها را در بند نگه می دارد) چه حکمتی نهفته است ؟ پاسخ داد که حافظ ( نه از سلسله زلف بتان بلکه) از دل شیدای خود گله مند است.

 

شرح ابیات غزل (۱۳۷)

 

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبغ

 

*

 

عبیدزاکانی:

دوش عقلم هوس وصل توشیدا می کرد

دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد

قطب الدین کاکی:

دلربایی که نظر بر همه اَشیا می کرد

غائبانه نظر لطف سوی ما می کرد

 

این غزل سراپا عارفانه پاسخگوی راز بزرگی است که همه عرفا در راه شناخت آن گام زده و هر یک به نحوی و در عبارتی حاصل درك خویش را بازگو کرده اند. تفحص و غور در کتابهای آسمانی و احادیث نبوی و روایات ، ما را به گوهر عبارتی راهنمون می شود که گوی پاسخ سؤالی را که بعدها و به مرور ایام برای عارفان راه حقیقت و در پیش چشمان آنها خود نمایی کرده است. پیشا پیش داده شده است.

آیه : ملکوت آسمان در خود تو است در انجیل و آیه ۷۲ سورةاحزاب : اِنا عَرَضنا الامانه عَلَی السماوات و الارض ….. که اشاره به قدیم و واگذاری سرّ حکمت آفرینش زیر عنوان امانت را به انسان دارد و حدیث مشهور : مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ رَبَّه و بیت زیر که به حضرت مولی الموالی علی بن ابیطالب (ع) منسوب است:

دَوائِکَ فیکَ وَ لا یَشعُر

وَ دائِکَ مِنکَ وَ لا تَبصُر

 

دوای درد توست و تو از آن غافلی و درد تو هم از توست و تو آن را نمی بینی .نمونه یی از آنهاست. حافظ در این غزل که حاصل ایامی است که در اوج کمال و قلّه معرفت به سر می برده . موضوع را در قالب سؤالی مطرح و پس از درماندگی عقل از پاسخ آن، به پیر مغان مراجعه کرده و در آنجا پی به پاسخ خود می برد و برای اینکه از نحوه پرسش و پاسخ او بهتر آگاهی یابیم شایسته است بیت به بیت حاصل افکار و اندیشه عالی این شاعر عارف را بررسی کنیم :

 

در بیت اول : شاعر می گوید: عمری بود که این دل گمراه و سرگشته ( وبیدل ) من از ( ما ) یعنی از قوه عقل و خرد من استمداد می طلبید تا آن جام جمی که کیخسرو یا جمشید راداشت و با نگاه کردن در آن هفت کشور را نظاره می کرد و از همه اخبار و اسرار آگاهی می یافت ، برای او تهیه ودر اختیار او بگذارد تا او بتواند پاسخ سوالهای خود را بوسیله آن دریافت کند اما این (دل ) گمراه و سرگشته نمی دانست که (خود) صاحب این جام جم است وآن را از (بیگانه ) طلب می کرد.

 

در بیت دوم : و به دنباله بیت اول شاعر می گوید: این دل گمراه ، مرواریدی را که در صدف کاینات پیدا نمی شد از کسی طلب می کرد( یعنی ازعقل ) که آن کس حتی راه رسیدن به کنار دریا را بلد نبوده و کم کرده بود چه رسد به اینکه به آن ساحل رسیده و با عمل غواصی ، موفق به صید صدف معرفت و مروارید حکمت آفرینش شده باشد! شاعر می خواهد این مطلب را بشکافد که دل پاسخ سؤالی را از عقل می خواست که خود گمراه و مستأصل بود و من نمیتوانستم پاسخ دل را بدهم و در این کار مانده بودم .

 

در بیت سوم : شاعر می گوید: و من برای اینکه این مشکل دل را که حالا برای خودم هم مشکلی شده بود حل کنم تدبیری اندیشیدم و به نزدیک پیر مغان رفتم ، پیری که با یک نگاه بسیاری از معماها و مسائل لاینحل را حل می کرد.

 

در بیت چهارم : اورا در حالی دیدم که جامی از شراب زلال در دست داشت و در سطح زلال آیینه مانندِ آن نگاه می کرد و صدها گونه از این معماها را تماشا و به راهِ حلّ آن دست می یافت.

 

در بیت پنجم :و من از آن پیر مغان پرسیدم که این جام جهان بین را خداوند کی به تو عطا کرده است؟ او پاسخ داد از همان روزی که این فلک مینایی و آسمان آبی را آفرید یعنی از همان روز اول خلقت کاینات و به عبارت دیگر، همان روزی که من را آفرید و چنان آفرید که این جام جهان بین در اختیار همیشگی من قرار گرفت .

 

در بیت ششم : شاعر از قول پیر مغان برای خودش مثل زده و از زیان او چنین می شنود: مگر نشنیده یی که یک نفر از خود غافل( بی دل) در حالی که پیوسته اوقات خدا همراه او و با او و در وجود او بود او خدا را نمی دید و مرتب خدا خدا می کرد ! بنابراین این جام جهان بین که مظهر رؤيت حضرت احدیت است از روز اول با من بود اما من توفیق این را داشتم که بر عکس آن از خود غافل بی دل آن را ببینم و بیهوده خدا خدا نکنم .

 

در بیت هفتم: شاعر از قول : پیر مغان چنین بازگو می کند که بدان و آگاه باش که این همه ترفند و حقه بازی که عقل در این موضوع درک راز آفرینش راه انداخته تمامی بی ثمر و به مانند همان کاری است که سامری با گوساله خود در برابر عصای حضرت موسی و ید بیضای او پیش گرفته بود که به جایی نرسید. بنابراین راه عقل راهی نیست که تو را به ساحل نجات و درک معنویات برساند و راه اصلی و واقعی ، راه دل یعنی راه عشق و اشراق و عرفان است.

 

در بیت هشتم : وبه دنبال آن به من گوشزد کرد که حال این سرّ را با تو در میان نهادم یادآور می شوم که می دانی چرا حسین منصور حلاج به دار کشیده شد؟ برای آنکه اسرار مگو را که عوام الناس قابلیت درک آن را ندارند بازگو کرد حال تو خود دانی .

 

در بیت نهم : و به دنبال سخنان خود این مطلب را یادآوری کرد و گفت که اگر آن فیض وحی جبرییل که شامل حال حضرت عیسی شد شامل حال دیگران هم می شد آنها هم همان کارهایی را که حضرت مسیح انجام داد از قبیل بینا کردن نابینایان ، زنده کردن مردگان ، درخواست مائده آسمانی و اجابت آن و معجزات دیگر ، انجام می دادند.

 

در بیت دهم : شاعر در پایان می گوید من فرصت را غنیمت شمرده و از پیر مغان پرسیدم اکنون که به پاسخ سؤال خود رسیدم میل دارم بدانم که این کشش عشق وعاشقی که بین زن ومرد وجود دارد برای چیست؟ پاسخ داد که تو از سلسله زلف بتان که دل تو را در زنجیر خود به بند می کشد گله مند نیستی اگر خوب دقت کنی از دلِ شیدای خود گله مندی یعنی این دل تواست که تورا وامی دارد که به سوی زیبایی و جمال کشیده شوی چرا که زیبایی و جمال ، سرّحد کمال را به تو می نمایاند و جمال به منزله علامت راهی است که تورا به خدواند جمیل رهنمایی می کند.

۶ دیدگاه

  1. سلام من تا کنون بیت دوم را این گونه می دیدم : گوهری (اشاره به شخصی است که این تمنا را دارد) یعنی او خودش مثل گوهری است که از صدف کون و مکان بیرون است آن وقت قدر خود را نمی داند و از گم شدگان لب دریا طلب حقیقت را میکند.

    • گوهر فارسی جوهر است و منظور مروارید است،معنای بیت دوم دنباله معنای بیت اول است حافظ می گوید (او) یعنی دل مرواریدی که بیرون از صدف دریای این دنیا بود از کسانی طلب می کرد که آنها برای رسیدن لب دریا راه خود را گم کرده بودند.!!!(پاسخ مستقیم از استاد جلالیان)

  2. بیت دوم این غزل منو یاد سخن نیوتن که در پایان عمرش گفت بود انداخت که:من همانند پسر بچه ای بودم که لب ساحل بازی می کند و هرگاه صدف زیبایی می دیدم آن را برمیداشتم در حالیکه اقیانوس حقیقت سر به مهر رو به روی من بود. با تشکر از استاد جلالیان بابت توضیحات کاملشان من این غزل رو بار ها خونده بودم ولی معنای واقعیشو درک نکردم.

    • با سلام و احترام
      این نظر لطف شما دوست گرامی است برای شما آرزوی موفقیت و بهترینها را داریم.

  3. سلام تشکر از شما
    من مضراع اول بیت دوم را طور دیگری هم دیده ام که بسیار هم زیباست
    گوهری را که به بر داشت صدف در همه عمر
    طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
    نظر شما کدام درست است

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *