Menu

غزل شماره ۱۴۵

۱- دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
۲- به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرد
زهی سجّاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد
۳- رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
۴- شکوه تاج سلطانی که بیم جان در و درجست
کلاهی دل کش است اما به ترک سر نمی ارزد
۵- بس آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
۶- تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری، غم لشکر نمیارزد
۷- چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دو نان به صد من زر نمی ارزد

 

معانی لغات غزل(۱۴۵)

 

یک سر: سراسر.

دلق: خرقه کبود رنگ آستین کوتاه پشمین که اگر وصله دار باشد به آن مرقع و اگر رنگ و رو رفته و یا رنگارنگ باشد ملمع گویند.

سجاده: جانماز ، پارچه یا فرشی که بر روی آن نماز می گزارند.

ساغر: جام شراب خوری.

زهی: آفرین.

رقیب: مراقب، نگهبان.

رخ برتاب : روی بگردان.

شکوه: جلال وعظمت .

درج: ثبت شده ، نوشته شده .

به بوی: در آرزوی.

غلط کردم: اشتباه کردم.

مشتاق: آرزومند،دوستدار، راغب.

جهانگیری: کشورگشایی.

غم لشکر:دردسر نگهداری سپاه .

 

معانی ابیات غزل(۱۴۵)

 

(۱) سراسر دنیا به این نمی ارزد که یک لحظه غم بگذرد. خرقه ما را بفروش ومی بخر که ارزش آن بیشتر از این نیست.

(۲) آفرین! بر سجاده تقوا! که در محله می فروشان با یک جام شراب معاوضه نمی کنند! زیراکه به یک جام نمی ارزد .

(۳) مراقب و دربان خانه معشوق ، شماتت کنان گفت که از این در دور شو . برای سر ما چه پیش آمده که به اندازه خاک دری ارزش ندارد؟

(۴) فرّ و شکوه تاج شاهی که با ترس کشته شدن همراه است مقام فریبنده ایست که به از دست دادن سر نمی ارزد.

(۵) نخست ، ترس از دریا ، در برابر آرزوی منافع آن کم و کوچک جلوه می کرد. این اشتباه من بود چرا که ترس از طوفان دریا به قد دانه مروارید نمی ارزد .

(۶) بهتر این است که ترک دیدار دوستداران خود کنی ، چرا که شور و شوق کشور گشایی به درد سر نگهداری سپاه آن نمی ارزد.

(۷) مانند حافظ قناعت را پیشه کن و از تعلقات این دنیا چشم بپوش . زیرا که یک جو منت مردمان پست کشیدن به دویست من طلا نمی ارزد.

 

شرح ابیات غزل (۱۴۵)

 

وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

بحر غزل: هزج مثمّن سالم

 

*

 

ناصر بخارایی :

غم عالم مخور ای دل که عالم غم نمی ازرد

به غمگین گشتن یکدل همه عالم نمی ارزد

*

حافظ شناسان محترم بعضي بر اين عقيده اند كه حاكم دكن هندوستان ، به نام محمود شاه ، دعوتي از حافظ براي مسافرت به هند به عمل آورده و حافظ با قبول آن عزم سفر مي كند و از آنجا كه در سابق قوه محركه كشتي ها ، باد موافق بوده است و گاه يك كشتي چندين روز متوالي در بندرگاه به اميد ورزيدن باد موافق ياآرام گرفتن طوفان دريايي ، مي مانده است. حافظ با مشاهده درياي طوفاني و بيم موج و گردابي چنين حائل ، چشم از سفر پوشيده و اين غزل را در پاسخ محمود شاه، ارسال داشته است . بعضي ديگر از جمله مرحوم دكتر قاسم غني معتقدند كه اين غزل در غيبت شاه شيخ ابواسحاق و وضع مخاطره انگيز او در مسافرت، براي او سروده شده است. اما با دقت در انتخاب رديف و مفاد بيت پنجم اين غزل ، چنين بر مي آيد كه شاعر به هنگام سفر به هند ، در بندرگاه متوجه خطر مسافرت شده و انگيزه سرودن اين غزل را نخست در مضمون بيت پنجم آفريده و همانطور كه عادت شاعران است براي اين مضمون قالب و وزن و رديف وقافيه مناسب انتخاب و شروع غزل رابا جمله (دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد) شروع و غزل را به پايان برده است . حافظ چندان اهل غم و غصه خوردن روزگار نيست و دم خوش را به ناخوش نمي دهد و انگيزه مسافرت اوبه هند با توجه به اينكه احتمالاً فرزندي از او به نام نعمان به هند مهاجرت و در آنجا مي زيسته و همانجا رحلت كرده است چندان هم بعيد به نظر نمي رسد .

 

آنچه اين ناتوان را براين عقيده استوار مي سازد مفاد بيت ششم غزل است كه حافظ خطاب به خود مي گويد بهتر است كه ترك ديدار مشتاقان خود كني كه اين شادي به دردسرش نمي ارزد و مشتاقان حافظ را مي توان در درجه اول محمود شاه ودر درجه دوم ديدار فرزند خود دانست كه اميد ديدار او هم در اتخاذ تصميم به سفر بي اثر نبوده است. در پايان ، شكي نيست كه شعرايي كه زحمت و رنج سفر هند را به خود هموار مي كرده اند به اميد دستيابي به صله و بخشش شاهان آن ديار بوده و گرنه كسي بيهوده رنج سفر و خطر بر خود هموار نمي كند تا به دياري گرم و بد آب وهوا رفته به مشقت روزگار بگذراند و به همين دليل شاعر در مقطع غزل مي فرمايد از صد من طلا چشم بپوش و قانع باش و گول دنيا را مخور كه ارزشي ندارد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *