Menu

غزل شماره ۱۵۰

149

۱- به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را درین سخن انکار کار ما نرسد
۲- اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
۳- به حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
۴- هزار نقش برآید ز کلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
۵- هزار نقد به بازار کاینات آرند
یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد
۶- دریغ قافله اَمن، کانچنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
۷- دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
۸- چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
۹- بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه او
به سمع پادشه کامکار ما نرسد

 

معاني لغات غزل (۱۵۰)

 

حُسن: زيبايي.

خلق: خوي نيك.

وفا:پيمان دوستي ، پيمان داري.

انكار: حاشا، تكذيب ، نفي كردن، امتناع، عدم اقرار .

حُسن فروش: جلوه دهنده حُسن ، آن كه زيبايي خود را به رخ ديگران مي كشد.

جلوه:نمايش ، پديدار شدن، عرضه كردن، خود نمايي.

ملاحت: نمكين ، كنايه از خوبرو و دلپذيربودن.

يك جهت: يكرو ، يكدل ، يكرنگ.

حق گزار: حق شناس، قدردان.

كلك صنع: قلم آفرينش.

نقد:وجه رايج.

صاحب عيار: خواجه قوام الدين محمد صاحب عيار از رجال سرشناس دوره آل مظفر وزير شاه شجاع ، مقتول در سال ۷۶۴ ﻫ .

دريغ:واحسرتا ، افسوس.

قافله امن:كاروان آرام و آسوده خيال.

طعن: زخم زبان ، سرزنش ، شماتت.

واثق: اميدوار،مطمئن،با اعتماد.

رهگذارما: راه ما گذري كه ما در آنيم، گذرگاهي كه تربت و غبار ما در آن نهفته است.

كامكار: کامیاب و کامروا .

چنان بزي: چنان زندگي كن.

 

معاني ابيات (۱۵۰)

 

(۱) در زيبايي و خوش خلقي و وفاداري كسي به پايه يار ما نمي رسد . توصلاحيت آن را نداري كه منكر ادعاي ما شوي.

(۲) هر چند جلوه دهندگان حسن و مدعيان زيبايي ، خود نمايي آغاز كرده اند.( با اينهمه ) كسي در جمال و دلپذيري با يار ما ياراي برابري ندارد.

(۳) سوگند به دوستي با سابقه ، كه هيچ دوست محرم و مطمئن با دوست يكرنگ و حق شناس ما برابری نمي كند.

(۴) قلم آفرينش هزار گونه نقش مي آفريند يكي از آنها هم به پاي دلپسند چهره محبوب ما نمی رسد .

(۵) هزار گونه سکه رایج به بازار هستی می آورند كه يكي از آنها نقش مي آفريند كه هم با سكه عيار دار( صاحب عيار ) ما برابري نمي كند.

(۶) افسوس بر كاروانهاي گذراي عمر كه چنان از ميان رفتند كه گرد راهشان هم به هواي شهر وديار ما نمي رسد.

(۷) اي دل از زخم زبان حسودان رنجيده خاطر مشو و اميدوار باش، زيرا به دل اميدوار ما بدي و گزندي نمي رسد.

(۸) (اي دل) آنگونه زندگاني كن كه چون مُردي و پيكرت خاك راه شد . غبار خاطره يي كه سبب رنجش خاطر رهگذاري شود از خاكت بر نخيزد .

(۹) حافظ ( از اين غم و اندوه ) بسوخت و از آن مي ترسم كه شرح قصه غصه اوبه گوش پادشاه كامرواي ما نرسد.

 

شرح ابيات غزل(۱۵۰)

 

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

بحر غزل:مجتّث مثمّن مخبون محذوف

 

*

 

اين غزل در اوايل گرفتاري و حبس خواجه قوام الدين محمد صاحب عيار وزير شاه شجاع كه در سال ۷۶۴ مقتول شد سروده شده است . صاحب عيار از رجال بزرگ دوره آل مظفر است . امير مبارزالدين در سال ۷۵۰ او را به سمت مربي وليعهدش شاه شجاع انتخاب كرد او در سال ۷۵۲ نايب شاه شجاع و در سال ۷۵۵ نايب السلطنه امير مبارزالدين و در ۷۵۶ قائم مقام شاه و فرمانفرماي كرمان و پيشكار شاه شجاع شد و با سلطنت شاه شجاع به وزارت او منصوب و هميشه در جنگها و مسافرتها با او همراه بود. دربار شاه شجاع را دو دار و دسته مختلف العقيده و رقيب احاطه كرده بودند و عاقبت در اثر تفتين يكدسته كه با حافظ هم ميانه خوبي نداشتند، صاحب عيار از نظر شاه افتاده و به حبس در افتاد و به اتهام توطئه بر عليه سلطنت در سال ۷۶۴ به وضع فجيعي كشته و هر قطعه از پيكرش را به ايالتي ارسال و در بالاي دروازه شهر ها آويزان شد . حافظ چه در حيات و چه بعد از وفات او به اين شخصيت دانا و كار كشته و رفيق دوست احترام وافري دارد و در رثاء او در مدح او قطعه و غزلها و قصيده دارد كه به موقع از آنها سخن خواهد رفت.

 

شاعر در مطلع غزل روي سخنش با شاه شجاع است و با كمال شهامت مي گويد تو نمي تواني اين حرف من را انكار كني كه در حسن عمل و خوش خويي و وفاداري كسي به پاي صاحب عيار نمي رسد . شهامت اخلاقي حافظ را در همين غزل مي توان در كمال خوبي حس كرد . اين شاعر آزاده كه امور معاشش با وظيفه و حقوق ديواني مي گذرد و به راي العين مي بيند كه غضب شاه حاكم چگونه يك شخصيت و جيه الملّه و كارشناس عالي رتبه را به حبس و بند مي افكند باز با كمال شجاعت در روي شاه مي ايستد و چنين با تحكم از حق و حقيقت و عدالت دفاع مي كند . در بيت دوم ودر دنباله بيت اول شاعر به شاه تفهيم مي كند كه حالا هر چند رقيبان صاحب عيار و مدعيان وزارت مشغول خود نمايي و در صدد كسب مقام وزارت او هستند اما بدان كه هيچكدام ارزش و قابليت او را ندارند. سپس شاعر در بيت سوم با كمال شهامت به حق سابقه دوستي قسم مي خورد كه هيچ وزير و شخصيتي از اطرافيان شاه به پاي صاحب عيار كه يك جهت و يكرو و يكدل ويكرنگ بود نمي رسند . ودر تشبيهي كه در بيت پنجم مي آورد تلويحاً نام اين وزير را در كمال استادي و بلاغت مي گنجاند . آنگاه شاعر از اين اعمال روزگار دل آرزده و متنبه شده با خود مي گويد چنان زندگاني كن كه بعد از مرگت كسي خاطره بدي از تو در خاطر خويش زنده نگاه ندارد . شاعر در بيت آخر چنين شرح مي دهد كه حافظ از اين گرفتاري كه براي دوستش درست شده از غم مي سوزد و چون خودش هم چندان مورد توجه شاه در حال حاضر نيست ازآن بيم دارد كه اين غزل كه به منزله شرح قضيه غصه اوست به گوش پادشاه نرسد و از اينجا چنين بر مي آيد كه در آن زمان يكدسته در دربار ، بازي را برده و دسته صاحب عيار و حافظ بازي را باخته و از نظر افتاده بودند.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *