Menu

غزل شماره ۱۵۲

151

۱- من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد!
غالباً این قَدَرَم عقل و کفایت باشد
۲- من که شبها ره تقوی زده ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم؟ چه حکایت باشد
۳- زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
۴- بنده پیر مُغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عینِ ولایت باشد
۵- تا به غایت رَهِ میخانه نمی دانستم
ورنه مستوری ما تا به چه غایت باشد
۶- زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
۷- دوش ازین غصّه نخفتم که حکیمی می گفت
حافظ ار مست بود جای شکایت باشد

 

معاني ابيات غزل(۱۵۲)

 

انكار:نفي كردن ، حاشا، امتناع ، عدم اقرار.

غالباً: بيشتر اوقات ، به ظنّ وقوي ، اكثر ، غالب اوقات.

كفايت: شايستگي ، لياقت.

غايت: نهايت.

مستوري:پاكدامني، عفت.

تابه غايت: تا اين اواخر،تا اين زمان.

تا به چه غايت:تا به چه حد و نهايت.

عُجب: خودپسندي ، خود بيني ، كبر غرور.

مستي: در اصطلاح صوفيه ، حالتي كه در آن حالت وصال معشوق براي سالك ميسر است وآن زماني است كه نور عقل در نور تجلي ، محو شده و حالت سكر به عارف دست مي دهد .

نياز: عجز ، ( احتياج به رسيدن وصال در اينجا معني مي دهد).

عنايت:توجه ، التفات ودراصطلاح صوفيه اراده حق تعالي كه به خير وصلاح بندگان قرار گيرد.

راه نبرد: نفهمد آگاهي پيدا نكند.

رندي:در اصطلاح صوفيه ، تسامح ودرباختن طاعات بدني ودر گذشتن از عبادات نفساني در خرابات دل، به منظور طلب شراب شهود.

موقوف: متكي ، وابسته.

موقوف هدايت: متكي و مبتني بر راهنمايي.

ره تقوي زده ام:راه پرهيزكاري را قطع كرده ام،راه تقوي را دور زده واز آن صرف نظر كرده ام.

سر به ره آرم: سر به راه شوم.

چه حكايت باشد؟:اين چه حرفي است؟

ولايت:سروري و بزرگواري و از روي سرپرستي ودوستي.

حكيم: دانشمند ، طبيب ، منجم احكام.

 

معاني ابيات غزل(۱۵۲)

 

(۱) آيا ممكن است كه من شراب را نفي كرده ناپسند شمارم؟ اين چه حرفي است ؟ بيشتر اوقات در من اين اندازه عقل و لياقت و شايستگي وجود دارد؟.

(۲) من كه شبهاي بسياري با نواي دف و چنگ ، راه را بر پارسايي بسته و از آن در گذشته ام ، آيا مي توانم كه حالا سر به راه شوم؟ اين چه حرفي است؟

(۳) زاهد اگر از عالم رندي بي خبر است تقصيري متوجه او نيست . زيرا كار عشق وابسته به اين است كه كسي راهنمايي و هدايت شده باشد.

(۴) (و) من بنده پير مغانم كه از ناداني مرا نجات داد.پير و مراد ما هر كاري بكند از روي سروري و بزرگواري و عين دوستي است.

(۵) ۱- تا اين زمان راه ميخانه را بدرستي نمي شناختم و گرنه پرهيز كاري ما تا اين اندازه نبود ۲- راه ميخانه را تا سر حد كمال و نهايت نمي شناختم و گرنه پارسايي ما تا به اين حد نمي كشيد.

( ۶)زاهد وابسته و دلبسته خودپسندي ونماز خود است و من به مستي وعجز و نياز خود دلبسته ام تا تو در اين ميان به كدام يك توجه داشته باشي .

(۷) ديشب از غم و شگفتي اين مطلب خواب به چشمم راه نيافت كه حكيمي به من ايراد گرفته بود كه حافظ اگر مست باشد جاي شكوه و شكايت است.

 

شرح ابيات غزل(۱۵۲)

 

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم

 

*

 

سلمان ساوجي :

بر منت نازوستم گرچه به غايت باشد

حاش لله كه مرا از تو شكايت باشد.

جهان ملك خاتون :

گرچه بيداد و جفاي تو به غايت باشد

( حـاش لله كـه مـرا از تـو شـكايت باشد)

 

*

 

اين غزل در اوايل حكومت امير مبارزالدين در استقبال از غزل ساوجي كه احتمالاً به مسابقه گذاشته شده بوده است سروده شده است . از غزل سلمان ساوجي همانطور كه در بالا مشاهده مي شودجهان ملك خاتون نيز استقبال و مصراعي از مطلع غزل سلمان را در مطلع غزل خود آورده است. زمان سرودن اين غزل مصادف است با نهي منكرات امير مبارزالدين و زير فشار بودن حافظ در ترك ميخوارگي و بدين سبب شاعر موضوع باده نوشي و استمرار آن را موضوع غزل خود قرار داده و در طول غزل با دلايل عرفاني از خود دفاع مي كند. در مجموع ، اين غزل نيز يك لايحه دفاعيه منطبق بر معيارهاي عرفاني و قرآني است . شاعر در بيت اول در جواب آنهايي كه هميشه به حافظ ايراد مي گرفته اند كه لااقل اگر دست از شرابخواري برنمي دارد در اشعار و گفته هاي خود متجاهر به فسق! نباشد پاسخ دندان شكني مي دهد و مي گويدمن كسي نيستم كه منكر باده نوشي خود شده و ريا كاري كنم. من اينقدر عقل وشعور دارم كه بدانم چه كار مي كنم . سپس در بيت دوم مي فرمايد من كه سالياني دراز به ساز و آواز گوش داده و متعبّد و مقلّد نبوده ام حالا در اين زمان ( زمان امير مبارزالدين ) از راه خود دست بردارم كه چه طور شود؟ سپس در بيت سوم مي گوید اگر زاهد شراب نمي خورد و عبادت مي كند دليلش اين است كه كسي چشم وگوش او را بر روي حقايق باز نكرده و هادي و راهنمايي نداشته است و بلافاصله در بيت بعدي اضافه مي كند كه من بنده و شرمنده پير مغانم كه مرا از ناداني نجات داد.

 

شاعر در پاسخ آنهايي كه او را از شرابخواري منع مي كرده اند با كمال تهوّر و بي اعتنايي در بيت پنجم غزل مي گويدكه متاسفم كه تا به امروز راه ميخانه ( ميخانه عشق) را به درستي نمي شناختم و گرنه من ذاتاً اينقدر پرهيزكار نيستم . آنگاه حرف قاطع خود را در بيت ششم مي زند و مي گويد : اي خداوندي كه در قرآن در سوره قصص آيه ۵۶ فرموده يي: اِنَّكَ لاتَهدي مَن اَجبَبت وَلكِنَّ اللهَ يَهدي مَن يَشاءُ وَ هُوَ اَعلَمُ بِالمُهتَدينَ . ( تو پيغمبر هر كه را دوست داشته باشي هدايت نمي كني ، بلكه خدا هر كه را خواهد هدايت مي كند و او اهل هدايت را بهتر مي شناسد.) زاهد با تكبر و غرور تمام تو را نماز مي گزارد و من با حال مستي ،در اوج عجز و نياز به تو دل بسته ام و تا تو در اين ميان كدام يك از ما را شايسته هدايت خواهي دانست ؟ و اين جواب دندان شكن است به زاهدان پيش پا بين قشري كه جز خود ساير بندگان خدارا مرتد و گمراه دانسته اند و در اوج غرور به آنها تاخته و تحقير روا مي دارند. شاعر در بيت هفتم و مقطع كلام علي الظاهر پاسخ يكي از افراد حكيم و سرشناس را كه در آن برهه از زمان به وضع حافظ ايراد گرفته بود پاسخي در كمال ادب مي دهد و با آوردن دلايل بالا مي گويد من از تأسف و غصه اينكه فلان شخص حكيم و رفيق چنين ايراد نابجايي از من گرفته ديشب تا صبح بخواب نرفتم و بدينوسيله با احترام نظريه او را رد مي كند. روي هم رفته اين غزل تا حد زيادي روحيه بلند و آزاده شاعر و قدرت ايمان و صلابت او را در راه معرفت به قادر متعال و بي ريايي او را بازگو مي كند.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *