Menu

غزل شماره ۱۷۱

169

۱- هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در انکار بماند
۲- اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
۳- صوفیان واستدند از گِروِ می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمّار بماند
۴- خرقه پوشان دگر مست گذشتند و گذشت
قصّه ماست که در هر سر بازار بماند
۵- هر می لعل کز آن دست بلورین ستدم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
۶- جز دل من کَز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
۷- گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه او نشدش حاصل و بیمار بماند
۸- از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که درین گنبد دوّار بماند
۹- داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زُنّار بماند
۱۰- در جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا بر در و دیوار بماند
۱۱- به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

 

معاني لغات ۱۷۱

 

مَحرَم : كسي كه اذن دخول در حَرَم و خانه شخصي رادارد ( ناظم الاطباء) ، اهل سَرّ و آنكه در نزد وي بتوان راز را به وديعه گذاشت ( ناظم الاطباء ) .

حَرَم : حَرَم سراي ، اندورن ، سراي .

در انكار بماند : در انكارخود پا برجا ماند، در بي اعتقادي خود باقي ماند، به صورت منكر و در ناشناختن و ناپذيرا ماندن بماند.

از پرده برون شد: عنان اختيار از دست داد، پرده دري كرد و رسوا شد.

عيب مكن : خرده مگير.

نه در پرده پندار بماند: در پرده پندار و اوهام و ظن و گمان باقي نماند.

واسِتَدند : باز پس گرفتند .

واستدند از گرو مي همه رخت : همگي رخت خود را از گرو شراب در آوردند .

خانه خمّار: خانه شراب فروش .

دلق: خرقه.

ميِ لعل: شراب قرمز .

آبِ حسرت: اشك حسرت ، كنايه از دانه اشكي كه در پلك چشم باقي مانده و خشك شده و حسرت فرور ريختن از چشم گهر بار را دارد .

جز دل من كز ازل: به جز دل من كه از ازل .

عاشق رفت: عاشق باقي ماند ، عاشقانه به رفتن ادامه داد.

صدا: پژواك ، بازتابِ آواز .

گنبد دوار : فلك دور زننده كنايه از گنبد گردنده آسمان .

زُ نّار : بندي كه زرتشتيان به هنگام عبادت در پيشگاه آتش مقدس بر كمر بندند و به هنگام خواندن اوراد باز كرده برآن دست مي كشند.

صورت چين: نقش و نقاشي چين .

حديث: رويداد تازه ، سرگذشت ، رويداد.

تماشاگه : تماشاگاه ، جاي تماشا.

 

معاني ابيات غزل ( ۱۷۱)

 

(۱) كسي كه راز نگهدار دل شد در سراي محبوب بماند ( جزء محارم شد) و آنكه راه ورسم راز داري را ندانست ( دور ماند ) و در بي اعتقادي خود باقي ماند .

(۲) اگر دل من عنان اختيار خود را از دست داده ، پرده دري كرد برآن خرده مگير . سپاس خداي را كه در پرده اوهام باقي نماند .

(۳) صوفيان ديگر همه رخت و لباس خود را از گرو  شراب به در آوردند تنها خرقه ماست كه در خانه شراب فروش باقي مانده است .

(۴) همه صوفيان خرقه پوش با حالت مستي ( از ميان بازار ) گذشتند واتفاقي نيفتاد، تنها داستان ( مستي ) ماست كه همچنان بر سر كوچه و بازار ( در دهان مردم ) مانده است .

(۵) هر شراب سرخی كه از آن دست بلورين گرفتيم به صورت اشك حسرت در آمد و در بين پلكهاي گهر بار باقي ماند

(۶) به غير از دل من كه از ازل تا ابد همچنان عاشق پا برجا باقي ماند، شنيده نشد كه كس ديگري در كار عشقبازي به صورت هميشگي باقي بماند .

(۷) گل نرگس ، خود را به بيماری زد تا شايد حالت چشم تو را حاصل كند، آن حالت را بدست نياورد اما بيماري باقي ماند.

(۸) از پژواك سخنهايي كه د رباره عشق گفته اند يادگار خوشايندتري نديدم كه در زير اين گنبد كبود پيچيده و باقي مانده باشد.

(۹) خرقه يي داشتم كه عيبهاي فراوان مرا در زير خود پنهان مي كرد . اين خرقه براي تهيه مي ومطرب به رهن گذاشته و زنار كمر من آشكار شد.

(۱۰) صورت زيباي چيني ، در برابر چهره دلرباي تو چنان شگفت زده شد كه آثار آن حيرت همه جا بر در وديوار يه صورت نقش باقي مانده است.

(۱۱) روزي دل حافظ براي تماشا به تماشا گاه زلفش رفت تا پس از تماشا باز آيد اما براي هميشه در آن بند گرفتار آمد.

 

شرح ابيات غزل (۱۷۱)

 

وزن غزل فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم

 

*

 

اين غزل را حافظ پس از قتل شاه ابواسحاق و در زمان حكومت امير مبارز الدين سروده و بازگو كننده نظرّيات شاعر و مقايسه يي است كه در بين شاه ابواسحاق و امير مبارز الدين به عمل مي آيد .

شاعر در بيت اول يك اصل مهم عرفاني را مي گنجاند و مي فرمايد كسي كه مي خواهد از اسرار كاينات سردرآورد بايد محرم دل باشد و هر چه را عارف كامل گفت از گوش جان بشنود و باز گو نكند و اگر نتوانست چنين كاري را انجام دهد به ناچار در رديف منكرين راه ورسم عرفان در آمده و نامحرم تلقي خواهد شد . در بيت دوم مي گويد اما به من عيب و ايراد مگير كه دل تو هم پرده دري كرده و لب به گفتار گشوده ، من خداي را شكر مي كنم كه دلم در پرده اوهام باقي نماند . اينجا براي آنها كه معتقدند حافظ مريد فلان دسته يا طرفدار بهمان طريقه بوده است جاي مناسبي است كه به عمق معناي اين بيت توجه كامل نمايند و همانطور كه در مقدمه گفته شد از گفته خو د او در يابند كه حافظ به پشت همه پرده ها سر زده و از مكنونات قلبي همه صاحب پردگان آگاه شده و بعد از پرده بيرون آمده و خداي را سپاس مي كند كه از پرده هاي گوناگون بدر آمده و مريد كسي نشده و خود صاحب معلوماتي شده كه آنها را در جاي غزلها به صورت عقيده خود باز گو مي كند .

 

شاعر دربيت سوم غزل ، به تعبيراتي كه در زمان امير مبارزالدين براي حفظ شعائر شرع بوجود آمده اشاره مي كند و مي گويد صوفياني كه در گذشته شراب ومي و ميخانه بودند ، حال همگي حفظ ظاهر كرده و تسليم نظريات امير مبارزالدين شده با او كنار آمدند تنها يكي منم كه هنوز صداي اعتراضم بلند است و در بيت چهارم در تأييد مفاد بيت سوم در مضمون ديگري مي گويد : خرقه پوشان متظاهر و محتاط همگي مست بودند با ظاهري متشرّعانه از دست امير مبازرالدين جان به سلامت به در بردند تنها نام من بر سر زبانها به عنوان فاسق باقي نمانده است .

مصراع اول اين بيت به صورت : ( محتسب شيخ شد وفسق خود از ياد ببرد) نيز در نسخ آمده و احتمال داده مي شود كه اين صورت اوليه شعر بعدها توسط حافظ به صورت بالا در آمده و همين صورت اولي اقوي دليلي است بر اينكه اين غزل در زمان محتسب يعني امير مبارزالدين سروده شده و شايد به عنوان احتياط تغيير داده شده باشد . اجمالاً شاعر در بيت پنجم اشاره به خوشيهاي كه در زمان شيخ ابواسحاق كرده دارد و مي گويد همه آن شرابهاي شادي ، اشك حسرت شد و در چشم من خُشكش زد . شاعر در ابيات بعدي و با مضامين زيبايي كه به كار گرفته گوشه چشمي به عشق و طرفداري خود از شيخ ابواسحاق و ياد ايام گذشته مي كند و در بيت مقطع منظور شاعر از تماشاگه زلفش) اشاره صريحي است به زلفان بلند و مشهور شاه شيخ ابواسحاق و شاعر بدينوسيله مي خواهد به ما بفهماند كه اين غزل را در اندوه و فراق چه كسي سروده و ساخته و پرداخته است . زيرا اين پادشاه داراي زلفهاي بلندي بوده كه حافظ در جاي غزلهايي كه براي او سروده آن را دستاويز مضمون خود قرار مي دهد. در پايان اشاره به اين نكته ضروري است كه حافظ مضمون بيت هشتم غزل خود را از نظامي گرفته آنجا كه در ليلي و مجنون مي گويد:

هر نيك و بدي كه در نوايي ست

در گنبد عالمش صدايي است

والحق چه بهتر از عهده آن بر آمده است.

۵ دیدگاه

  1. لطفا درمورد دستان بلورین بیشتر توضیح دهید! گمان نکنم دستان ابو اسحاق بلوری بوده !!!

  2. در ضمن حافظ اصالت زرتشتی خودرا همچنان نیکو حفظ کرده بود و به رسم نیاکان زنار به کمر میبست . زنار بستن کار هرکسی نیست ! متاسفانه عده ای از اهالی ایرانی برای فرار از زنار ، به مسلمین پیوستند تا بتوانند با تعداد بیشتری از زنان رابطه داشته باشند . زنار یعنی عشق و تعهد به یک زن تا ابد .

  3. درود
    البته معانی عمیقترین هم دارد که باید نگاه تیزبینانه داشت وآگاهیهای درونیتری یافت.میتوان چند پرده یا چندبار بالاتر هم دید.چرا که عرفانی بزرگ ما رمز و رازهای زیادی را در چند بیت خلاصه میکنند سرنخهای زیادی را داده اند که ازبعد زمان و تاریخ فراتر رفته.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *