Menu

غزل شماره ۲۲۷

225

۱- نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب در نمی آید
۲- صبا به چشم من انداخت خاکی از کویت
که آب زندگیم در نظر نمی آید
۳- قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
۴- مگر به روی دلارای یار ما، ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
۵- مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
۶- ز شست صدق، گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
۷- کمینه شرط وفا ترک سر بود حافظ
برو اگر ز تو کار این قدر نمی آید

 

معاني لغات غزل( ۲۲۷ )

 

نفس برآمد:جان بر آمد، جان به لب رسيد ، جان به پايان رسيد .

از خواب در نمي آيد: از خواب بيدار نمي شود .

به برگرفتن:در بغل گرفتن .

به بر نمي آيد:در اينجا مراد به ميوه و بار نمي نشيند.

دلارا:دل آراينده ، آرامش دهنده و نشاط بخش .

كار بر نمي آيد:كار انجام نمي شود.

مقيم:ساكن.

سواد:سياهي ، سياهي شهر كه از دور ديده مي شود.

شست: حلقه استخواني كه در انگشت ابهام مي كرده و به هنگام تيراندازي زه كمان را با آن مي گرفتند، كنايه از كمان.

شست صدق:( اضافه تشبيهي ) صدق به شست تشبيه شده .

گشادَم:در اينجا به معناي رها كردم ، باز كردم.

كمينه :كمترين .

كمينه شرط وفا:كمترين شرط وفا داري.

 

معاني ابيات غزل (۲۲۷)

 

(۱) جانم به لب رسيده ومرادم از تو حاصل نشد. فرياد كه طالع و بخت خفته من از خواب بيدار نمي شود .

(۲) باد صبا خاكي از سر كوي تو در چشم من پاشيد آن چنان كه ديگر آب حيات در پيش ديدگانم بي ارزش است.

(۳) تا آن زمان كه اندام رساي تو را در بغل بفشارم نهال آرزوي من به بار نخواهد نشست. ( ميوه نخواهد داد).

(۴) مگر آنكه با چهره شادي آفرين يار، كارم سرانجام پذيرد و گرنه به هيچ صورت ديگركار از پيش نمي رود .

(۵) دلم سياهي زلف تو را شهر و منزلگاه مناسبي پنداشته در آن جاي گزيد . حالي از آن غريب بلاكشيده خبري نمي رسد .

(۶) هزار تير دعا از كمان راستي و صداقت رها كردم اما چه فايده كه يكي از آنها هم به هدف اجابت نمي رسد. ( اثر نمي كند) .

(۷) حافظ كمترين شرط وفاداري اين است كه در راه محبوب از سر و جان دست برداشته شود . اگر از تو اين كار ساخته نيست از اين كار منصرف شو.

 

شرح ابيات غزل(۲۲۷)

 

وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم

 

*

 

مطالعه غزلهايي كه حافظ در خلال سالهاي ۷۶۵- ۷۶۷در زمان تسلط شاه محمود ودوري شاه شجاع از شيراز سروده انسان را به اين نتيجه مي رساندكه در عين اميدواري به بازگشت او در برهه هايي از اين زمان به دلايلي حالت يأس و نوميدي نسبي بر روحيه حافظ مسلط مي شده است و اين حالت در غزلهايي بازتاب مي يابد . از جمله به نظر مي رسد اين غزل و غزل ۲۲۸ كه زمان سرودن آنها بسيار به هم نزديك است در روزهايي سروده شده كه نسيم اميد بخشي از جانب شاه شجاع به جانب شيراز و دوستان شيرازيش نمي وزيده است. تمام ابيات اين غزل بازگو كننده حالت نوميدانه شاعر و دلتنگي او را باز گو مي كند. وانتخاب رديف ( نمي آيد ) بهترين انتخابي است كه مي توان براي اينگونه غزلها به كار گرفت.

توضيحاً بيت پنجم اين غزل را به دو صورت مي توان معنا كرد يكي اينكه دل غريب من از دور سياهي زلفان تو را ديد و به گمان اينكه سواد شهري مناسب و قابل سكني است اين مسافر غريب در آن اقامت گزيد و اكنون از آن دل غريب رنجيده خبري ندارم ديگر اينكه دل من سواد و سياهي آبادي مناسبي را در زلفان تو ديد و در آن جاي گزيد اما تو رفته يي ( و از تو ، اين غريب بلاكش ديگر خبري باز نمي آيد). و اين نحوه ايهام و جا انداختن آن در كلام به نحوي كه به مفاد ظاهري بيت غزل خللي وارد نیايد كاري است بسيار مشكل و استادانه . به عبارت ديگر معناي اخير اين بيت كه ضمير (آن ) به شاه شجاع باز مي گرددصورت ايهام اين بيت است.

یک دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *