از چه بر چهره چنین زلف پریشان کردی
زیر ابر سیهی برده و پنهان کردی
شوق دیدار بود در همه و خواهی دید
روی ماه خود اگر بر همه تابان کردی
باز، ای چشم و چراغ همگان بر همه کن
روی را تا همه گویند چراغان کردی
از چه بر گردن خود رشته زنجیر طلا
بسته و سلسله آویز گریبان کردی
ای گلندام بپوشان بدن از دید کسان
تا نگویند که اندام نمایان کردی
مردم چشم سیاه همه محرم نبود
تن بپوشان اگر از سهو تن عریان کردی
با من دل شده هر روز به یک رنگ مباش
ای که پیرایه خود جامه الوان کردی
گریه ها کرده ام از دوریت ای یار بیا
تا به بینی که مرا خوشدل و خندان کردی
می کند مدح تو پیوسته (جلالی) مکنم
بیش از این اشک که زین پیش به دامان کردی
یزد ـ ۱۳۹۵/۰۲/۰۲