Menu

… نَرَسید

 

 

به چشم در دل دریا کرانه ای نرسید
شناگریم و ز ساحل نشانه ای نرسید

 

گذشت عمر و از این دلبران گوناگون
چگونه بود که یار یگانه ای نرسید

 

برای مرغ گرفتار بی سرانجامی
به تنگنای قفس آب و دانه ای نرسید

 

میان اینهمه لولی وشان شهر آشوب
شبی سحر شد و دستی به شانه ای نرسید

 

ز دست و ضربه تازندگان راه نشاط
به پشت مرکب ما تازیانه ای نرسید

 

ز فرط شرم نگشتیم با عزیزی دوست
بهار شوق رسید و بهانه ای نرسید

 

نوای دلکش چنگ و چغانه هر جا بود
ولی به گوش کر ما ترانه ای نرسید

 

به بام بوم (جلالی) نشسته بی پروا
فغان که مرغ دل ما به لانه ای نرسید

 

یزد ـ ۱۳۹۵/۰۲/۰۳

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *