نگشتم چون تمام خاک ایران را، پشیمانم
همه کوه و در و دشت و بیابان را، پشیمانم
نگشتم آشنا با کرد و ترک و ترکمان و لر
کز اینها برگزینم جان جانان را، پشیمانم
نگردیدم به گرد قامت خوش قد و بالایان
گرانجانان و سهل انگارهاشان را، پشیمانم
نگشتم هیچ گردان همچو گوئی بر سر کوئی
که دوزم بر نگاری چشم حیران را، پشیمانم
نکردم با بیانی، از تبسم شادمانی را
که تا خندان ببینم لعل مرجان را، پشیمانم
نشد یک بار در دیدار مه روئی، برون آرم
من از ابر تبختر ماه رخشان را، پشیمانم
برش با جوهرم میبود و من با دست خود، بیخود
(جلالی) کند کردم تیغ بران را، پشیمانم
یزد ـ ۱۳۹۵/۰۴/۰۴