سحر رسید و حبیب شبانه ای نرسید
از آن نگار پیامی، نشانه ای نرسید
سحر رسید و ز بس خسته بود جان و تنم
ز من دو گانه به سمع یگانه ای نرسید
شبی که در بر من بود، دیر رفت و به شام
به خوان جمع، به موقع به خانه ای نرسید
دراز بود به سویش به صبح، دست نسیم
چو دست شانه، و زلفش به شانه ای نرسید
فغان که از تن آن نوگل همیشه بهار
رسید خار به چشم و جوانه ای نرسید
ز دست ساقی و از پنجه های ساز نواز
به کام جام شراب و ترانه ای نرسید
به دام هجر، (جلالی) به بند و از محبوب
نشانه ای و ز کس آب و دانه ای نرسید
یزد ـ ۱۳۹۵/۰۶/۱۳