Menu

غزل شماره ۳۲۸

323

۱- حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
۲- چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی ست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
۳- عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
۴- چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم
۵- اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم
۶- طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
۷- بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *