Menu

مَقامِ بالا

 

 

دید خرگوشکی ز گوشه ی باغ

بر سَرِ سَرو کرده جا خوش زاغ

فارغ از ترس حمله ی دَد و دام

آن چه دزدیده می خورد آرام

نه کسی را به مأمنش راهی

نَه بِه دنبال اوست روباهی!

بی هِراس از عبورِ رهگذران

بر سَرِ سرو می کند گذران

کَرد با خود قیاس حالش و گفت:

ای تو با جاه و ناز و نعمت جُفت

همه دانند و خود خبر داری

که خبرچین و دزد و طرّاری

می کنی بی خیال وِلگردی

می پَری در کمالِ خونسردی:

به دَر و بامِ شهر و با دیدن

طُعمه یابی برای دُزدیدن

در شگفتم که چون تویی، اینسان

باشد اندر رِفاه و اَمن و اَمان

خواهشی دارم از تو ای ذوفَن

تا دهی شرحِ حال خویش به من

بازگویی به من ز فوت و فَنَت

هست گوشم دراز بر سُخَنَت :

**

گفت با او کلاغ ای خرگوش

گوش بر دوشِ بی نصیب از هوش

خواهی اَر نان خوری ز کَلّاشی

وَز مکافات در اَمان باشی

باید از بهرِ خود کُنی جایی

دست و پا، در مقام بالایی

تا خلایق که خصم یکدگرند

سَر، برآرند تا تو را نگرند

هر چه باشد مقام بالاتر

می نمایی به چشم والاتر

این بگفت وز جایِ خویش پرید

سَروِ والاتری به باغ گُزید

**

زین حکایت تو ای رفیق شفیق

نُکته دریاب با نگاه عمیق

خواهی ار دُزد باشی و آزاد

این چنین کن که زاغ دادت یاد

شرطِ تأمین دُزد این باشد

که زرنگ و زَبرنشین باشد

دُزدِ بالانشینِ حیلت باز

اَمن باشد به روزگارِ دراز

**

ای خدا خواهم از تو چاره ی کار

وَقِنا رَبّنا عذابَ النّار

یزد چهارشنبه ۱۳۸۶/۹/۸

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *