ابتکارات حافظ در ساختمان غزل: از زمان رودکی تا سعدی شعرا اکثراً از یک خط مشی مشابه و صحیح در غزل پیروی می کردند و قالب غزل صرفاً برای بازگویی حالات و کیفیات عاشقانه شاعر و رویدادهایی بود که برای او اتفاق می افتد و این رویدادگویی شیوه مرضیه و سبک غزلسرایی شعرای به معنای واقعی کلمه شاعر بود اما از آنجایی که در هر عصر و زمان اشخاصی به نام ناظم پیدا شده و می شوند که واجد طبع موزون و فاقد احساس و ابتکار و خلاقیت و اندیشه عمیق اند، بتدریج در خلال این ایام گویندگانی به اتکاء طبع موزون خویش پا در جاده تقلید شعرا نهاده بدون آنکه از عشق چیزی بدانند با مصالح و مضمون دیگران دست به ساختن غزل زده این قالب شعری را نابجا بکار گرفتند و چهره تابناک غزل را در تاریخ ادب ایران مخدوش ساختند.
این انحراف از دید شعرای قرن دهم به دور نماند و از آن موقع شاعرانی به منظور برطرف کردن این نارسایی و برگردانیدن آبروی رفته غزل به مسیر اولیه خود، مکتب وقوع را بنیان نهادند.* حافظ تقریباً یک قرن بعد از سعدی پا به جهان هستی می گذارد، زمانی که غزلسرای بزرگ ایران به اوج قله با عظمت شعر و غزل فارسی رسیده و پرچم پیروزی خود را در بلندای این قله به اهتزاز درآورده است. حافظ در شمار گوینده های مقلّد و ناظمی که قبلاً گفته شد نیست تا به تقلید سخن گوید یا سخنی فروتر از گفته گذشتگان از خود به جای گذارد. او شاعری است در کمال فضل و در سطح بالای جهان بینی در عالم شعر و ادب و با درجه و مرتبت هوش فوق العاده و استثنایی و از آنجایی که کلیه دواوین شعرای متقدم فارسی و عربی را مطالعه و به ریزه کاریهای غزل فارسی دست یافته است، شیوه جدیدی را در غزل سرایی برمی گزیند که از خود او شروع و به خود او ختم می شود، شیوه ای که کسی را نه یارای برابری و برتری و نه توان تقلید از اوست، و اگر هم در مواردی تقلیدی بعمل آمده سبب خفّت و شرمندگی گوینده آن شده است.
حافظ غزل را با مفاهیم توأم عاشقانه-عارفانه در زبان ایهام و تعبیر سروده که در هر سه مطلب آن یعنی عاشقانه بودن عارفانه بودن- در لباس ایهام و تعبیر سخن گفتن آن جای بسی شرح و تفصیل است. به عبارت دیگر حافظ برای غزلسرایی خود راهی را برگزیده که می توان بدان نام: (غزل سرایی با ظاهر عارفانه- عاشقانه و باطن ایهام و تعبیر) داد. انتخاب چنین راهی برای سرودن غزل با ابیات محدود و در حصار تنگ قافیه و ردیف به ناچار شاعر را به ابتکارات زیر وامی دارد:
*****
*رجوع کنید به کتاب مکتب وقوع تألیف استاد فرزانه احمد گلچین معانی.
*****
۱-ایجاز کلام:
ایجاز به معنای خلاصه و فشرده گویی است به نحوی که مطلبی را در کوتاه ترین عبارت و لفظ بتوان ادا کرد چه در نظم و چه در نثر. مشروط بر آنکه هیچگونه تعقید و نارسایی در عبارت بوجود نیاید. حافظ در صنعت ایجاز صاحب ابتکاراتی است که پیش از او کسی بدان دست نیافته بود، به عنوان مثال حافظ می فرماید:
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی ست که بر بحر می کشد رقمی
در این بیت حرف (واو) بعد از (کردم) به معنای دانستم عمل می کند یا به عبارت دیگر معانی کلمات دانستم – درک کردم – فهمیدم را در خود مستتر دارد و از این گونه (واو) ها در اشعار حافظ زیاد است که به علت پرهیز از اطاله کلام از ذکر آنها خودداری می شود. غالباً اشعار موجز حافظ به نحوی است که نمی توان به هیچ وجه از آن کلمه یا حرفی کاست و موجزتر از آن ممکن نیست و اگر کسی هم صورتی از عبارت بیافریند به سلاست و بلاغت گفته حافظ نخواهد بود و مطمئناً در معنای شعر خلل وارد می آید. صنعت ایجاز علامت و نشانه پختگی و ورزیدگی شاعر است و یکی از نشانه های اشعاری است که شاعر در دوره های تکامل و یا به عبارت دیگر در سالهای میانه و آخری دوره شاعری خود سروده است و امروزه یکی از صنایع مسلم شعر و محسنات کلام به شمار می رود چه دوره دوره پرگویی و پرنویسی نیست. ایجازگویی حافظ و سرودن ابیاتی که در آن یک دنیا مضمون در یک بیت یا مصراع خلاصه می شود از نظر شعرای بعد از حافظ دور نماند. شعرایی مانند طالب آملی و صائب تبریزی و دیگران در عهد صفویه ابتکاری را که حافظ در غزل سرایی بکار برد و معنای مستقل ابیات را وجهه همت خود قرار داد و مورد پسند و استقبال عامه قرار گرفت پایه سبک و طرز خود قرار داده و در نتیجه سبکی بنام سبک اصفهانی (هندی) را بنیان نهادند و اگر مشاهده می شود که دیوان اشعار آنها چون دیوان حافظ عمومیت نیافته بدین سبب است که بنیان گزاران سبک اصفهانی تنها یک وجه از وجوه کلام حافظ را مدّ نظر قرار داده و از سایر ابتکارات حافظ در غزل به سبب عجز و ناتوانی دور مانده اند.
۲-خلق اصطلاحات مبتکرانه:
حافظ ناگزیر است برای ادای مقصود خود اصطلاحاتی را با ابتکار خویش از میان انبوه اصطلاحات عرفانی و بعضاً به صورت ترکیبات جدید و یا معنای ویژه ای که خود برای آن برحسب موقعیت کلام خود قائل است بیافریند، کاری که قبل از او عرفا به منظور استتار مقاصد خود از متشرّعین قشری بدان پرداخته و یک سلسله اصطلاحاتی را دست مایه سخنان خویش قرار داده بودند. اصطلاحاتی از قبیل سرای مغان – مغ بچه – می مُغان – واعظ – شیخ و شحنه – محتسب – پیر مغان – دیر مغان – جوهر روح – علم نظر – رندی – امام خواجه – و ده ها کلمات دیگر که در سراسر دیوان حافظ و در هر غزل به آن بر می خوریم کلماتی هستند که ذهن وقّاد و اراده توانای حافظ آنها را با معنایی سوای معانی ظاهری کلمات آفریده و برای ادای مقصود خود بکار برده است و برای کسی که کمر مبارزه و مقابله با زاهدان ریایی بسته استعمال این کلمات در عین حال که برای گوینده امکان تعبیر و فرار از تهمت را میسر می کند در ذهن شنونده هم همان اندیشه را القاء می کند که خواسته قلبی شاعر است یعنی خواننده شعر حافظ اگر آشنا بر شیوه گفتار او باشد از شعر شاعر همان را در می یابد که منظور اصلی گوینده است و اگر اهل اصطلاح نبوده و به دقایق شعری چندان آشنا نباشد باز هم در مسیر فکر و عقیده او قرار می گیرد بعبارت دیگر قادر به درک مطلب و عاجز از بیان آن خواهد شد و این یکی از علت های نفوذ شعر حافظ در همه اقشار جامعه می باشد.
۳-کشف سرّ مقبولیت کلام و به کار بستن آن:
حافظ سرّ مقبولیت عامه غزلهای عاشقانه سعدی و عارفانه مولوی و تحیّر رباعیات خیام را که قبل از او باعث جذب قلوب و شیفتگی مردم شده است، به خوبی دریافته و همه را در اشعار خود به کار گرفته است از این قرار:
یک – رعایت موسیقی حروف و کلمات و به کارگیری کلمه های خوش آهنگ مناسب و گوشنواز و این به سبب آشنایی با موسیقی در اشعارش به اوج کمال خود رسیده است.
دو – انتخاب اوزان عروضی مناسب و آهنگین و دوری از بحور نامطبوع:
هم سعدی و هم حافظ به زبان و ادبیات فارسی و عربی کاملاً مسلّط بوده و هیچکدام در خلق آثار هنری خویش دچار وسوسه فضل فروشی نشده و گِردِ اوزان عروضی نامناسب نگشته و انتخاب اوزان عروضی را به منظور سرودن غزل از روی بینش صحیح انجام داده اند به این معنا که قبلاً ظرفی متناسب مظروف اندیشه بیان خود انتخاب و سپس مبادرت به سرودن شعر نموده اند. به عنوان مثال حافظ حدود پانصد غزل دارد که در سی و شش وزن و از چند بحر متناسب با غزل سروده شده و اکثراً در وزن: رمل سالم و مخبون و مُجتَّث و مضارع مقصور یا ممدود است و تقریباً اکثریت قریب به اتفاق غزلها مُرَدِّف و غالباً دو و سه هجایی است و همه این مشخصات است که غزلهای او را خوش آهنگ و گوشنواز نموده و فرجه مناسب برای ایجازگویی را به او داده است.
سه – گرایش و تمایل از اختیار به طرف جبر و اظهار غیرمستقیم آن در اشعار که زمینه فکر اکثریت مردم را در هر عهد و زمان در اختیار دارد:
حافظ به فراست دریافته بود که دسترسی به پاسخ بسیاری از مسائل خلقت و رموز طبیعت همانطور که تا زمان او بر علماء و فلاسفه نامعلوم مانده بعداً هم تا کلمه (چرا؟) وجود دارد این سرگشتگی بر فکر و اندیشه بشر تسلّط خواهد داشت. همچنین دریافته بود که کفّه مداومت شیوه تفکر جبری بر کفّه اندیشه تفویض و اختیار در هر عصر و زمان می چربد، از اینرو به نحو چشمگیری در هر فرصت مناسب از این مسئله مبهم به عنوان نمک کلام بهره برداری می کند.
چهار – دمیدن روح امیدواری در عین نومیدی و امید به آینده بهتر:
در گذشته، ما شعرایی داشته ایم که عمری با بدبینی مطلق دست به قلم برده و اشعاری سروده اند که انسان از خواندن آنها به ورطه تاریک مبهم و نومیدی می افتد. و از آنجایی که مغز بشر در هر حال و وضع و زمان در جهت دریافت پاسخ به مشکلات خود فعالیت می کند و این همان رمز سیر تکامل است، بنابراین نیروی امیدواری زائیده طبیعی عملکرد تفکر مغز انسانی است و هیچ آفریده یی نمی خواهد مهر صحت بر درهای بسته نومیدی در مسیر زندگانی او زده شود و پیوسته گوش خود را به سوی وعده و وعید و آینده بهتر معطوف می دارد. حافظ این نکته را نیز دریافته و در جای جای اشعارش درست در نقطه مناسب فکری، خواننده را به آینده ی بهتر امید می دهد و در نتیجه او را با خود موافق و همراه می سازد.
پنج – توصیف و تشریح زیبائیهای طبیعت و محسنات معشوق و عوامل مؤثر در ایجاد شادی و سرور:
حافظ به این حدیث یا روایت، عقیده باطنی داشته که می فرماید: (اِنَّ الله جَمیل، یُحِبُّ الجَمال) و معتقد است که دست خالق این صفت را در سرشت همه انسانها از خود به ودیعت نهاده است حال اگر ظاهربینان مشاهده می کنند که شاعر در وصف مقام می و مطرب سخن بسیار گفته بدین دلیل است که ضمن همراهی با انگیزه باطنی مردمان همان را می خواهد که ذات یکتای پروردگار وعده شرب و وصل آن را به پرهیزکاران در بهشت موعود داده است.
شش – شورانگیزی و صراحت گفتار و ابتکار و نوآوری و سادگی بیان در مطلع غزلها:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود؟
پیش پایی به چراغ تو به بینم چه شود؟
**
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید
**
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
**
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
**
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
**
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
**
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
**
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او، رطل گران توان زد
**
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی، گر مشکلی بود
**
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است…
هفت – اقتباس یا گنجانیدن لطائف حکمی و نکات احادیث و کلمات و مفاد آیات قرآنی در جای جای ابیات غزلها:
از آنجا که حافظ تربیت شده مکتب اسلام و حافظ قرآن و آگاه به تفسیر آیات و واقف به احادیث و اخبار بوده و در مکاتیب عرفا و متصوّفه مطالعه و مداقه نموده و در عرفان صاحب نظری بلند پایه است، به هنگام سرودن شعر هر کجا اقتضا کند براحتی شاهد مثال و یا مضمون و مطلب خود را با کلمات قرآنی و اشاره به احادیث و اخبار موثّق و مشهور زینت بخشیده و به رشته نظم می کشد، کاری که از عهده دیگر شاعران برنمی آید مگر آنکه آن گوینده مانند حافظ سالها در جزءجزء کلام خدا دقت و بررسی کرده و به معانی و تفسیر آن کاملاً آشنا و مانند حافظ هنر تلفیق و اقتباس آیات و کلمات قرآنی را با جملات شعر خود داشته باشد.
اشعار حافظ به نحوی با آیات و کلمات قرآنی عجین شده که خواص، به هنگام خواندن غزلهای او لذّتی دو چندان برده و عرفا مست اشارات و در نتیجه مرید و معتقد او شده و توده عوام الناس هم که برای درک این ترکیبات معجزآسا و اشارات شاعر زمینه قبلی ندارند از آنجایی که این کلمات و اشارات هیچگونه تعقید و اشکالی در معنای ظاهری بیت ایجاد نمی کند از معنای تحت اللّفظی ابیات سود برده محظوظ خواهند شد.
هشت – ایهام گویی:
در علم بدیع کلمه ایهام به معنای به گمان افکندن و تخییل آمده و آن استعمال الفاظ یا کلماتی در سخن است که دارای دو معناست: یکی آشکار و نزدیک به ذهن شنونده یا خواننده و دیگری پنهان و دور از ذهن او به نحوی که شنونده یا خواننده نخست به معنای قریب یا آشکار توجه می کند، حال آنکه مقصود گوینده معنای بعید یا پنهان آن کلمه و در بعضی موارد هم هر دو آنهاست. همچنین ایهام در لغت به معنای پوشیده گفتن و ذو وجهین – محتمل الضدّین نیز آمده است.
مثال:
۱-دید چون محراب ابروی بتان عشوه ساز
جای آن دارد که شیخ شهر (بگذارد) نماز
**
۲-روسپی را محتسب خواهد زدن
رحم کن ای روسپی (زن)، محتسب
**
۳-ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
به بین که در طلبت حال (مردمان) چون است
**
۴-جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در حجاب (زجاجی) و پرده (عنبی) است
**
که در بیت اول: (بگذارد) یکی به معنای ادا کردن و به انجام رسانیدن نماز و دیگری به معنای زمین گذاشتن و ترک آنست.
در بیت دوم: (زن) یکی از مصدر زدن و دیگر به معنای عیال و همسر.
در بیت سوم: (مردمان) یکی به معنای اشخاص و دیگری به معنای مردمکهای چشم.
در بیت چهارم: حجاب زجاجی یکی به معنای محدوده و حصار و محتویات شیشه و دیگری به معنای زجاجیّه، طبقه ای از ساختمان چشم است و پرده عنبی یکی به معنای محتویات دانه انگور و دیگری عنبیّه، طبقه ای از ساختمان چشم است. همچنین کلمه نور چشم یکی به معنای فرزند دلبند و دیگری نوری است که در چشم وارد و باعث دیدن اشیاء می شود، می باشد. صنعت ایهام یکی از محسنات کلام و در اشعار حافظ نمونه های بسیار دارد.
علاوه بر این شاعر تعدادی از غزلهای ذووجهین پدید آورده است که در مجموع، معانی ابیات به صورت در بست دارای دو بطن و معناست یکی معنای ظاهری یا آشکار ابیات غزل و دیگری معنای پنهانی یا تعبیر غزل. به عنوان مثال حافظ در چندین غزل که برای شاه شجاع و تورانشاه و شاه یحیی و شیخ دادا در ایام تبعید سروده از این صنعت تعبیر استفاده کرده است.
این غزلها علاوه بر معانی ظاهری ابیات، به صورت یک نامه گله و شکایت آمیز، از موضوعهای سیاسی و کشمکشهایی که منجر به تبعید او شده پرده برمی دارد و نحوه کلام مانند سخنان رمزی و به طوری است که تنها طرف مورد نظر حافظ چون شاه شجاع یا تورانشاه به تعبیر و معنای باطنی غزل دست می یابند و تا کسی واقف به شأن نزول و زمان سرودن آن و دقایق تاریخی اشاره شده در آن نباشد از اینهمه اشارات و کنایات بوئی نخواهد برد و برای خوانندگان محترم در مبحث: (چرا حافظ به یزد تبعید شد) که بلافاصله بعد از این مبحث شروع می شود نمونه های زیادی از این غزلها و تعبیرات آن ارائه خواهد شد.
شکی نیست که این هنر را که سخن چنان گفته شود که دارای دو یا چند بطن بوده باشد حافظ در اثر ممارست و دقت در شیوه کلام خدا یعنی قرآن کریم بدست آورده و به خوبی از عهده آن در پیاده کردن به صورت غزلهای ذووجهین برآمده است. حافظ مانند یک روانشناس ماهر به خوبی بر این نکته واقف بوده است که توده مردمی که سالها زیر شلاق حکام مستبد و خونخوار، چون خود او به حکم اجبار زیسته اند، در کنایه گویی و طنزپردازی ورزیدگی کامل یافته و از چنین سخنانی به خوبی استقبال خواهند کرد. انتشار اینگونه اشعار در زمان خود حافظ برای خواص و اکثر آگاهان به ریزه کاریهای سیاسی در حکم صراحت کامل بازگویی مطالب روز را داشته و اشعاری انقلابی و سخن روز به حساب می آمده اما بتدریج و با گذشت زمان و فراموشی قراین تاریخی، مردم از درک وجه دیگر معانی پاره ای از این غزلها محروم مانده اند. بهتر است در این باره مثال روشنی زده شود:
کتاب موش و گربه عبید زاکانی این طنزپرداز معاصر خواجه حافظ که به همان دلایلی که حافظ سخن در پرده ایهام پیچیده، سروده شده است در زمان انتشار در افواه ساری و جاری و ورد زبان مردم کوچه و بازار و اطفال مکتبی بوده و در طول قرنها از رونق آن کاسته نشده تا اینکه پای صنعت چاپ به ایران باز می شود. از این تاریخ به بعد مشاهده می کنیم که این کتاب به تعدای تقریباً معادل چاپ عمّه جزء قرآن مجید تهیّه و به فروش می رسد، چنانکه هر کس یک عمّه جزء را برای کودکانش ابتیاع می کرد یک جزوه کتاب موش و گربه عبید زاکانی هم خریداری می نمود. این استقبال عامّه از داستانی که بعد از قرنها اصل و انگیزه اصلی سرودن آن از اذهان مردم رفته قابل تأمّل و مطالعه است و به همان حس قوی تعبیر ذهنی بر می گردد که در هر عصر و زمان مردم ایران زمین آن را با احوال و اعمال متولیان دروغین شریعت زمان خود تطبیق می داده اند.
اما زمینه تعبیر ذهنی در مورد تفأل به دیوان خواجه حافظ پس از عادت و سنّت قدیمی فالگوش ایستادن مردم و شنیدن اولین کلماتی که دو رهگذر بر زبان آوردند و در نتیجه تعبیر ذهنی آن کلمات یک نوع امیدواری یا نومیدی در خود ایجاد می کردند به وجود آمد.
شدّت اعتقاد به تفأل و مهارت در تعبیر معانی کلمات یا مفاد ابیات به نحو دلخواه خود، در طول ششصد سال گذشته به حدی در مردم قوی شده که به ناچار احتیاج به دیوان حافظ در هر خانه ای دست کم برای فالگیری کاملاً محسوس است و اگر در خانه ای فقط دو کتاب وجود داشته باشد بدون شک اولی کلام الله مجید و دومی کتاب خواجه حافظ شیرازی است. پس می توان یکی دیگر از ویژگیهای شعر حافظ را تعبیرپذیری آن دانست که در پاره ای از غزلها در اصل و به واقع موجود بوده و این موضوع زمینه ای در اذهان مردم برای تفأل و النّهایه به صورت رکنی از ارکان اشتهار اشعار این سخن سرای بزرگ درآمده است.
نه – طنزپردازی:
طنز ریشه در سه عامل اصلی زیر به ترتیب اهمیت خود از بالا به پایین دارد:
الف – هوش فوق العاده: همه می دانیم هوش و عقل دو عامل ممتاز و متمایز از همند. عامل هوش سبب سرعت در بینش عاقبت امور و نتیجه گیری نهایی در آنهاست که در پاره ای موارد در پیش چشم مردمان عادی چنین می نماید که صاحب آن فردی خارق العاده است و آنها را به شگفتی وامی دارد. به عنوان مثال در بحث یک معضل و مشکل مطرح شده بین چند نفر به منظور پیدا کردن و انتخاب راه اصلح، آنکه دارای درجه هوشی بالاست، در پیش چشم دیگران همانند کسی است که از عالم غیب راه حل مسئله و پاسخ را شنیده و برای دیگران به صورت اظهارنظر شخصی مطرح و بعداً صحت آن مورد تأیید و تعجب همگان می گردد. در واقع یک فرد باهوش می تواند با تجزیه و تحلیل سریع به پاسخ مسئله ای برسد که دیگران در پیدا کردن راه حل آن هنوز دچار گیجی و تردید هستند.
ب – قدرت تجزیه و تحلیل: هر چند این توانایی در درجه اول منوط و مربوط به میزان هوش است لیکن لازمه توفیق کامل در آن وجود آگاهیهای فراگرفته شده قبلی در ذهن است که به عنوان منبع خیر و اطلاعات به انسان قدرت تجزیه و تحلیل صحیح و خالی از خلل را عطا می کند. مولوی می فرماید:
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هر که را افزون خبر جانش قوی است
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه؟ ز آنرو که فزون دارد خبر
**
ج – حافظه قوی: برای بیان و اظهارنظر و خلق سخنان حکمت آمیز و طنز و ایهام دار و بیرون کشیدن از بایگانی مغز و ارائه آن بدون فوت وقت احتیاج به حافظه قوی است. چه اگر انسان هر چند هم باهوش و مطلع و آگاه اما فاقد حافظه قوی باشد نمی تواند از معلومات خود در جای مناسب چه در سخن یا شعر بهره برداری کند و به خاطر کندی حافظه مزایای زیادی را از دست می دهد. حافظه قوی سبب می شود که این آگاهیها و معلومات بایگانی شده در مغز به موقع در پیش روی صاحب آن رژه رفته و بیان مناسبی برای ادای آن در سخن و شعر برگزیده شود.
**
د – سلیقه: سلیقه عاملی است که سبب می شود سخن طنز در سطح بالا و متناسب با متن، جلوه گر شده و شبهه هزل و سخافت از کلام برداشته شود. چنین عاملی سبب می شود که طنز خلقت شده به سبب تناسب با گفتار و لطافت بیان هر شنونده ای را از قوّه منطق و مقابله خلع سلاح کرده و با گوینده همراه و هم عقیده سازد. همین عامل سلیقه سبب می شود که سخن چه به صورت نظم یا نثر در قالب ضرب المثل و تکیه کلام مستمر ریخته شده و بر زبان نسلها جاری گردد. حافظ شیرین سخن واجد همه این شرایط است که می توانیم با مرور پاره ای از سخنان طنزآمیز او این شرایط چهارگانه را به خوی لمس و مشاهده کنیم چگونه در راستای عقیده باطنی خود مبنی بر مبارزه یک تنه با متولّیان متظاهر شریعت، این حربه برنده و کاری را به دست ابناء زمان داده و در این پیکار یک تنه برای خود لشکری از شنوندگان ساخته و پرداخته و النّهایه از میدان مبارزه با رقیبان خود در طول تاریخ پیروز بیرون آمده است.
ده – رندی حافظ:
کلمه رند از اصطلاحات زبان فارسی است که از زمان رودکی تا به امروز در اشعار و نوشته های شعرا و نویسندگان آمده و بعضی اشتباهاً آن را بر طبق دستور زبان عربی به صورت رنود جمع بسته اند.
در فرهنگهای فارسی به مردم محیل و زیرک گفته شده و سعدی علیه الرّحمه در گلستان: هرزه گرد، بی نماز و هوی پرست را و ابوالفضل بیهقی در تاریخ بیهقی مردم اوباش و اراذل و سفله را رند می خواند لیکن در برهان قاطع به اشخاص منکر و لاابالی و بی قید اطلاق شده و گوید: (ایشان را از این جهت رند خوانند که ظاهر خود را در ملامت دارند و باطنشان سلامت باشد).
امروزه این کلمه و عنوان برای فرد باهوش زرنگ و آگاه و دانای بی آزاری که در بند ضوابط و اجرای دستورات شرعی نبوده و به هیچ وجه نمی شود او را گول زد به کار می رود و این درست تفسیر عبارت فرهنگ (آنندراج) است که در معنای کلمه رند می گوید: (منکری را که انکار او از امور شرعیّه از زیرکی باشد نه از جهل) و دقیقاً همان معنا و مفهومی را دارد که مورد عنایت حافظ بوده و او با پذیرش آن خود را مشهور زمان ساخته است. به عبارت دیگر می توان گفت انتخاب این کلمه توسط حافظ به عنوان نمودار و شاخص شخصیت خویش هم در واقع یک نوع رندی است که ابناء زمان را در هر دوره و زمان درباره تشخیص خود از حالت تردید و گیجی بیرون آورده و خود را همانطور که هست در یک کلمه به مردم می شناساند. استاد جمال زاده در مقاله ای درباره ی رندی حافظ می گویند: حفظ ضمناً در ۸۶ بیت کلمه رند را به کار گرفته است.
به پاره ای از ابیات این شاعر دانا و توانا توجه کنیم:
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا نغمه ی رُباب کجا
**
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد
**
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
**
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سر فرازی عالم درین کله دانست
**
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آنکه او عالم سرّ است بدین حال گواست
**
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
**
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
**
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
**
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
**
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
**
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفرست در این مذهب خودبینی و خودرائی
**
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
**
ذکر این نکته در پایان این مقوله ضروری است که از آنجایی که عقلا و خواص معاصر حافظ آنچه را که شاعر در غزلهایش کراراً به خود نسبت داده موافق و متناسب با سلامت روح و تواضع و کیفیت ظاهری و نحوه زندگانی او نمی یافتند او را پیرو فرقه ملامتیّه می دانستند لیکن چنین نبود و شأن و مقام حافظ و سطح بالای دانش و بینش او اجل از آنست که خود را در محیط دسته بندیها و فرقه های صوفیه محصور و معطّل سازد و به قول خویش:
در شأن من به دُرد کشی ظنّ بد مبر
کالوده گشت جامه ولی پاکدامنم