فدایِ دستت ای ساقی اَدِرکأساً وَ ناوِلها | |
که آسان سازد آن عشقی که کرد ایجاد مشکِل ها | |
به شوقِ خانهِ خالی ز صاحب خانه، مشتاقان | |
چو ره گم کرده ها بیهوده می پویند منزل ها | |
به معیارِ کلام و دست خطِّ مانده، روشن شد | |
که از نابِخردان درمانده تر باشند عاقل ها | |
گریزان بود عیسی سویِ کوه از احمقان، حالی | |
بیاید بِنگَرد چون خون کنند این قوم در دل ها | |
به جای طُعمه، گر قلّاب را می دید آن ماهی | |
به یادِ آب کی می داد جان بر خاکِ ساحل ها | |
ثباتِ رأی آن هم بر موازینِ غلط سازد | |
چو سروِ باغ صاحب رأیِ خر را پای در گِل ها | |
«جلالی» این جماعت عاقلانی را که من دیدم | |
بشو غافل ز عاقل ها چون عاقِل ها زِ غافل ها | |
|