Menu

غزل شماره ۲۷

27

۱- قرص خورشید چو پنهان شد و در کوه نشست
آمد از خانه برون دلبر و قلّاده به دست
۲- رُخ برافروخته از باده و او را دیدم
با وفادارِ مُراقب که نگهبانش هست
۳- پیش رفتم، به ملاحت، دو لب از طعنه گشود
گفت هشیاری اگر! گام مَنِه در بَرِ مست
۴- عارف و عاقل و هر لاف زنِ فلسفه باف
نتواند که کند دَرکِ من باده پرست
۵- خواستم تا دَهَمَش پاسخی از رویِ صواب
چند گامی به عقب رفت و به رویم در بست
۶- گُفتمش، ای ز شرابِ عِبَنی مست و خراب
هیچ معشوق به عاشق، دَرِ امّید نبست
۷- باز کن این در و چشمی به من انداز که تا
باده ی چشم تو مستم کند و باده پرست
۸- ناگهش حال، دگرگون و بشد نادم و گفت
خواهش صدق تو تندیس غرورم بشکست
۹- باز کردم در از این رو که شکستی تو مرا
با تواَم ، با تو از این بعد «جلالی» در بَست
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *