Menu

غزل شماره ۶۲

62

۱-  مرا به سینه دلِ داغدارِ مُلتَهِبی ست
که ز آتشش، دل و جانم دچار تاب و تَبی ست
۲- شدم اسیر و گرفتارِ دانه و دامی
سیاه روزیِ من از وجودِ خالِ لبی ست
۳- به چشم بندیِ خلقت نگر که عاشق کرد
تُرا که رَمزِ حیاتست عشق و بوالعجبی ست
۴- جوانی است و بهار است و یار می طلبم
مُسَبِّبَش، چه بگویم، عصارهِ عِنَبی ست
۵- مگو که جبر و تصادف مرا پدید آورد
به پیشگاه خدا، این کمال بی ادبی ست
۶- وجود و گردش افلاک بی سبب نبود
مگر وجود سبب ساز را که بی سببی ست
۷- بدان که جزء به کُلّ پی نمی برد هرگز
علی الخصوص که آن جزء، جزءِ امّ و اَبی ست
۸- وجود بحر، سبب سازِ موج باشد و موج
محرّک است، نه آن جا به جایی از حَطَبی است
۹- غروبِ عُمر، «جلالی» چه سرد و دلگیر است
گذشت دور جوانی، کنون سیاه شبی ست

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *