Menu

غزل شماره ۶۷

67

۱- گفتم دَهِیَم بوسه، بنا هست و یا نیست
پیمانه به لب بوسه زنان، گفت بنا نیست
۲- گفتم به زوایایِ دلت مهر و وفا هست
گفت این چه سؤالی ست بلی هست چرا نیست
۳- گفتم اثرِ مهر نبینم به نگاهت
خندید که در دایرهِ دید شما نیست
۴- از وصلت و پیوند نظر خواستمش گفت
البتّه، که در جنبش یک دست صدا نیست
۵- پرسیدمش آخر چه زمان یا که چه سالی
گفت از دلِ ما پرس که اندر بَرِ ما نیست
۶- گفتم شود آیا که خطاکار شود دل
فرمود که دل هر جه کند حُکم، خطا نیست
۷- از عقل بپرسیدم و از مشورتش گفت
در رابطه ی عشق، بهین راهنما نیست
۸- او همره خوبی بوَد اندر ره و امّا
همراهیش ار مقصدت عشق است روا نیست
۹- از عشق وز احساس نظر خواستم از او
می گفت که از هم شده مشتقّ و جدا نیست
۱۰- گفتم هدف از بارقه عشق چه باشد
فرمود که این نور خدا هست و خدا نیست
۱۱- گفتم به صراحت بکنم پرسش آخر
رفتار تو با عاشق درمانده جفا نیست
۱۲- فرمود که از شهوت و از عشق «جلالی»
می پرسمت این هر دو یکی هست؟ دو تا نیست؟
 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *