۱- |
گفتم دَهِیَم بوسه، بنا هست و یا نیست |
|
پیمانه به لب بوسه زنان، گفت بنا نیست |
|
|
۲- |
گفتم به زوایایِ دلت مهر و وفا هست |
|
گفت این چه سؤالی ست بلی هست چرا نیست |
|
|
۳- |
گفتم اثرِ مهر نبینم به نگاهت |
|
خندید که در دایرهِ دید شما نیست |
|
|
۴- |
از وصلت و پیوند نظر خواستمش گفت |
|
البتّه، که در جنبش یک دست صدا نیست |
|
|
۵- |
پرسیدمش آخر چه زمان یا که چه سالی |
|
گفت از دلِ ما پرس که اندر بَرِ ما نیست |
|
|
۶- |
گفتم شود آیا که خطاکار شود دل |
|
فرمود که دل هر جه کند حُکم، خطا نیست |
|
|
۷- |
از عقل بپرسیدم و از مشورتش گفت |
|
در رابطه ی عشق، بهین راهنما نیست |
|
|
۸- |
او همره خوبی بوَد اندر ره و امّا |
|
همراهیش ار مقصدت عشق است روا نیست |
|
|
۹- |
از عشق وز احساس نظر خواستم از او |
|
می گفت که از هم شده مشتقّ و جدا نیست |
|
|
۱۰- |
گفتم هدف از بارقه عشق چه باشد |
|
فرمود که این نور خدا هست و خدا نیست |
|
|
۱۱- |
گفتم به صراحت بکنم پرسش آخر |
|
رفتار تو با عاشق درمانده جفا نیست |
|
|
۱۲- |
فرمود که از شهوت و از عشق «جلالی» |
|
می پرسمت این هر دو یکی هست؟ دو تا نیست؟ |
|
|