۱- |
جانانِ من تو جانِ منی دوست دارمت |
|
خواهم به برکشیده و نزد خود آرمت |
|
|
۲- |
روزی مرا به آمدنِ خود فریفتی |
|
سالی ست دیده بر در و در انتظارمت |
|
|
۳- |
گفتم به وعده گاه ز تأخیر خود مَکُش |
|
ما را، جواب داد نه، آنجا بکارمت |
|
|
۴- |
رویم کنون به رویِ تو شد باز و بعد از این |
|
«باور مکن که دست ز دامن بدارمت» |
|
|
۵- |
یا آن که واگذارمت ای مَه به دیگران |
|
یا آن که بی معاشر و تنها گذارمت |
|
|
۶- |
رَشک آیدم تو را بسپارم به دیگران |
|
هنگامِ رفتنم به خدا می سپارمت |
|
|
۷- |
ای دیده تا که فرصتِ دیدن بود مبار |
|
هنگام هجر یار فراوان ببارمت |
|
|
۸- |
دیوانه را چو نیست «جلالی» به چشم، خواب |
|
من چشم بسته اهل جنون می شمارمت |
|
|