Menu

غزل شماره ۵۷

56

۱- دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
۲- دانم که بگذرد ز سر جُرم من که او
گر چه پَری وش است ولیکن فرشته خوست
۳- چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
۴- هیچ است آن دهان و نبینیم از و نشان
مویست آن میان و ندانم که آن چه موست
۵- دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست
۶- بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌ کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
۷- عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام
زآن بوی در مشام دل من هنوز بوست
۸- حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف دوست پریشانیت نکوست

 

معاني لغات غزل (۵۷)

 

عاطفت: عنايت، توجه، مهرباني.

جناب: درگاه، پيشگاه.

جنايت: گناه بزرگ.

پري‌وش: مانند پري (= بي‌اعتنا و نامهربان).

فرشته‌خو: داراي خصلت فرشته (= مهربان).

دراشك ما چو ديد: چون دراشك ما نگاه كرد.

 روان: بالافاصله، به آساني،  فوري.

اين چه جو است: اين چه جوي آبي است؟

هيچ است آن دهان: كنايه از دهان تنگ.

موي است آن ميان: آن كمر مانند مو باريك است.

نقش خيال: تصوير خيالي صورت.

بي‌گفت و گوي: بدون چون چرا، بي‌هيچ سخني.

گفت‌و‌گو: گفت و شنيد.

هنوز بوست: هنوز آرزومند است.

بربوي زلف يار: در آرزوي زلف يار.

 

معاني ابيات غزل (۵۷)

 

(۱) از درگاه دوست اميد توجه و مهرباني دارم. گناه بزرگي كرده و به گذشت او دل بسته‌ام.

(۲) اطمينان دارم كه از سر گناه من در مي‌گذرد كه هرچند رعنا و زيبا (بي‌اعتنا)ست، اما خلق و خوي فرشتگان (مهرباني) دارد.

(۳) آنچنان گريستم كه هر رهگذري كه در اشك من نگريست بلافاصله پرسيد اين چه جوي آبي است.

(۴) آنقدر آن دهان كوچك است كه از آن نشاني ديده نمي‌شود و آنقدر آن كمر به مانند مو باريك است كه نمي‌دانم آن كدام موست.

(۵) در شگفتم كه چرا تصوير خيالي صورت دوست ازديده‌ام، ديده‌يي كه پيوسته كارش شست‌و‌شوي خود با اشك است محو نشد!

(۶) بي‌چون و چرا زلف تو دلها را به سوي خود، دربند مي‌كشد. ديگر چه كسي با زلف دلرباي تو جرأت گفت و شنود دارد؟

(۷) از آن زمان كه بوئي از زلف تو شنيده‌ام ديرزماني مي‌گذرد و هنوز شامه دل من در آرزوي آن بو به سر مي‌برد.

(۸) حافظ، حال پريشان تو زار است، اما از آنجايي كه اين پريشاني درآرزومندي زلف يار به تو دست داده مطلوب و خوش مي‌باشد.

 

شرح ابيات غزل (۵۷)

 

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات

بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مكفوف مقصور

 

بعضي از حافظ‌شناسان محترم اين غزل را به سبب تركيبات سست و تشبيهات نامناسب، دور از شأن و شيوه حافظ دانسته‌اند. در اين باره نمي‌توان حكم قطعي داد زيرا اين غزل در۸ نسخه خطي مورد استناد دكتر خانلري ضبط است و سبب پاره‌يي ايرادها شايد منوط به اين باشد كه گاهي شاعر غزلي را به مناسبتي عجولانه مي‌سرايد و بدون آنكه فرصت مرور و اصلاح آن را داشته باشد براي طرف مورد نظر مي‌فرستند و يا در مجلسي قرائت مي‌كند و دوستداران شعر وطرفداران شاعر از آن نسخه‌برداري كرده و بعدها به هنگام گردآوري اشعار شاعر جزء اسناد مي‌آيد و در بعضي موارد هم كه شاعر موفق به اصلاح و رفع عيوب شعر خود مي‌شود، اين امر سبب مي‌شود كه از يك غزل دو نمونه باقي بماند.

مطلب ديگر اينكه بعضي از حافظ شناسان محترم عقيده دارند كه اين غزل در تبعيد و در يزد سروده شده است. بايستي به اين نكته توجه داشت كه سبب تبعيد حافظ براو معلوم بود و او مي‌دانست كه تعقيب محكمه باعث اين مسافرت ناخواسته شده و تبرئه محكمه سبب آزادي او مي‌شود نه عفو شاه. هرچند كه اين نكته هم بر او آشكار بود كه تغيير سياست شاه و تدبير تورانشاه عامل اصلي پرونده‌سازي بر عليه او بوده است. و دوستان سابق حافظ يعني شاه و تورانشاه علي‌الظاهر براي فرار از حبس و بند، راه تبعيد را به او نشان داده‌اند. بنابراين اين غزل با مفهوم مطلع آن نمي‌تواند مربوط به زمان بعد از تبعيد و در يزد باشد بلكه مي‌توان گفت مربوط به زماني است كه هنوز كار به محكمه و عرض حال نشكيده بوده و شاعر اميد اين را داشته است كه شايد شاه بتواند جلوي آن را با نفوذ خود بگيرد. مفهوم بيت مقطع نيز مؤيد دو نكته است: يكي اينكه شاعر از پريشان حالي و بدي اوضاع صراحتاً سخن مي‌گويد و اين مي‌تواند مربوط به تشويش پيش از تبعيد او باشد ديگر آنكه، آنانكه اين غزل را از حافظ ندانسته و مجعول مي‌دانند بايستي به اين نكته توجه نمايند كه برفرض محال جاعلي از زبان حافظ غزلي مي‌سرايد ديگر چه كار به بدحالي و خوش‌حالي او دار كه در بيت مقطع بياورد چه مضمون قحط نيست و همين مضمون سست مي‌تواند دليل بدي حال شاعر و تنگنايي زمان و شتاب درسرودن و ارسال غزل را موجه نمايد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *