یارُم یَهوَکّی تو اُنِش خورد میونِ گَف
خربوزه قاش کِردمو هِشتَم نخورد و رَف
گفتم که نَف بریز تو چراغِ خوراک پزی
گُف زیر و رو مِشَه دل و رودَم ز گَندِ نَف
گفتم بیا برو نونِ سنگک بگیر بیار
گُف من نمی تونَم تا غروب صَب کنم تو صَف
گفتم که پول مُخوای پُسَرِت را دومات کنی
گفتا هنوز زوده و شاشِش نکرده کَف
چِل سالِشَه یَروزی گَلِش بَن بودم، حالا
آوازه خونه و مِزَنَه ساز و ضرب و دَف
خوب فهمیدم تو فکر شُوَر کِردَنَه هنوز
او بیوَهِ زرنگه «جلالی» نِشِسَّه خَف
یزد-۱۳۸۵/۵/۱۳