Menu

غزل شماره ۳۷۱

371

۱-  یا رب آن عهد شکن را سوی ما باز رسان
 آن سفر کرده من را به وطن باز رسان
۲-  لب من بر لب پیمانه و دور از لب اوست
 باز، بَر آن دو لب غنچه دهن باز رسان
۳-  جان من بود که رفت از تن رنجورم و باز
 رحم بر من کن و این جان به بدن باز رسان
۴-  بهر آگاهیش ای باد صبا، پیغامی
 دَهَمت، گیر و بدان عهدشکن باز رسان
۵-  گویش ای سرو قد رفته ز گلزار، بیا
 سایه ات بر سرم ای سایه فِکَن باز رسان
۶-  تا مگر تازه شود بار دگر عهدِ قدیم
دعوتی باز بدان یارِ کهن باز رسان
۷-  این همان قول «جلالی» ست که حافظ فرمود:
 «یا رب این آهوی مُشکین به چمن باز رسان»
 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *