Menu

غزل شماره ۴۲۷

427

۱-  رفت آن زمان که می بود ما را به بَر، نگاری
 آن روز بود ما را روزی و روزگاری
۲-  نومیدم آن چنان کرد این رفتنش که دیگر
 مشکل بود از این پس دستم رود به کاری
۳-  او رفت و حال جایش بگرفته ساغر و من
 در بر گرفتم آن را با دست رعشه داری
۴-  باغ و بهار و بلبل با او برفت و در عُمر
 هرگز ندیده بودم پاییز در بهاری
۵-  یادش به خیر، می بست با ما قرار و من هم
 بودم در انتظارش در حال بی قراری
۶-  در وعده گاه با آن بیم و امید دیدار
 باری چه لذّتی داشت آن حال انتظاری
۷-  دیروز بود روشن شمع وجودم از عشق
 امروز همچو شمعی ست خاموش بر مزاری
۸-  رفت آن نگار و رفتند دیگر کسان «جلالی»
 از کاروان نمانده ست جز گردی و غباری
 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *