۱- |
رفت آن زمان که می بود ما را به بَر، نگاری |
|
آن روز بود ما را روزی و روزگاری |
|
|
۲- |
نومیدم آن چنان کرد این رفتنش که دیگر |
|
مشکل بود از این پس دستم رود به کاری |
|
|
۳- |
او رفت و حال جایش بگرفته ساغر و من |
|
در بر گرفتم آن را با دست رعشه داری |
|
|
۴- |
باغ و بهار و بلبل با او برفت و در عُمر |
|
هرگز ندیده بودم پاییز در بهاری |
|
|
۵- |
یادش به خیر، می بست با ما قرار و من هم |
|
بودم در انتظارش در حال بی قراری |
|
|
۶- |
در وعده گاه با آن بیم و امید دیدار |
|
باری چه لذّتی داشت آن حال انتظاری |
|
|
۷- |
دیروز بود روشن شمع وجودم از عشق |
|
امروز همچو شمعی ست خاموش بر مزاری |
|
|
۸- |
رفت آن نگار و رفتند دیگر کسان «جلالی» |
|
از کاروان نمانده ست جز گردی و غباری |
|
|