لسان غیب شدن سهل و دل بخواهی نیست
بشد به حافظ شیراز ختم و راهی نیست
بکن تلاوت شعرش گرت فراغت بود
مرو به راه رقابت که غیر چاهی نیست
مرا که طوطی طبعم به بوستان ادب
به کار نظم سخن گاه هست و گاهی نیست
به رَطب و یابِسِ منظوم خود شدم سرگرم
به شهر غُرَبَت و این جز خیال واهی نیست
مباد آن که بری ظَنِّ بد به من که مرا
به پای خرمن او وزن برگ کاهی نیست
به مغز آن که صریحاً مُقرِّ خِفّتِ قَدر
برای خویش بُوَد جای حُبّ جاهی نیست
چه گویمت که پس از انتشار فهمیدم
که این جسارت من غیر اشتباهی نیست
گرفته است «جلالی» ز «حافظ» اَر سرمشق
سیاه مشقی او غیر روسیاهی نیست