۱- | بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد |
که تاب من به جهان طُرّه فلانی داد | |
۲- | دلم خزانه اسرار بود و دست قضا |
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد | |
۳- | شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب |
به مومیایی لطف توام نشانی داد | |
۴- | تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش |
که دست داد دِهَش،داد ناتوانی داد | |
۵- | برو معالجه خود کن ای نصیحت گوی |
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد؟ | |
۶- | گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت |
دریغ! حافظ مسکین من چه جانی داد! | |
معاني لغات غزل(۱۰۷)
تاب: تاب در زبان فارسي معاني بسيار دارد از اين قرار: توان، طاقت، قوت، تحمل، پايداري، صبر وشكيب، به هم پيچيدگي و پيچ خوردن بر رويهم در ريسمان، هيجان، اضطراب، حدت و غيره، عنصري در قلعه زيرتاب را با معاني مختلف آن آورده است:
گفتم متاب زلف و مرا اين پسر متاب
گفتا زبهر تاب تو دارم چنين بتاب
گفتم نهي برين دلم آن تابدار زلف
گفتا كه مشكِ ناب ندارد و قرار تاب
گفتم كه تاب دارد بس با رخ تو زلف
گفتا كه دود دارد با تَفِّ خويش تاب
طره: موي آويخته بر روي پيشاني تا بالاي ابرو.
فلاني: با ياء نكره به معناي يك محبوب.
خزانه: خزينه، گنجينه، مخزن.
خزانهاسرار: مخزن رازها.
دست قضا: دست سرنوشت.
شكستهوار: مانند استخوان شكستهيي، مجازاً به معناي: مانند دل شكستهيي.
نشان داد: يك نشان براي راهنمايي داد.
موميايي: معالجه و مداواي استخوان شكسته با روغن موميايي كه دارويي سياه، مانند قير است و سابقاً از دارابگرد فارس از كوهي بدست ميآمد و از خلال سنگ قطره قطره ميچكيد و احتمالاً از تركيبات قطران است.
دست داد دهش: دست عدالت گسترش، دست داد دهنده او، دست عدالت ورزنده او.
شاهد شيرين: محبوب دلپذير و شيرين حكايت.
با رقيبان گفت: با مراقبان خود گفت.
معاني ابيات غزل (۱۰۷)
(۱) ديشب بنفشه حين گفتگو با گل يك نشاني خوبي داد (و گفت) كه پيچ و تاب زلف يك محبوبي سبب اضطراب من شده است.
(۲) دل من گنجينه رازها بود و دست روزگار در آن را بسته و كليدش را به يك دلستان داد.
(۳) با دلي شكسته و پيكري درهم كوفته به سوي تو آمدم، زيرا طبيب با يك نشاني مرا جهت درمان با موميايي لطيف تو بسويت فرستاد.
(۴) الهي هركس كه دست عدالت گسترش به ناتواني، ياري داد، تنش سالم و دلش شاد و خاطرش آسوده باشد.
(۵) اين نصحيتگو برو خودت را درمان كن. شراب و محبوب شيرين براي مزاج چه كسي زياني بار آورده است؟
(۶) از برابر من مسكين گذشت و با محافظان و مراقبان خود گفت: افسوس حافظ بيچاره من (مراقب واقعي بيچاره من) چه جاني داد.
شرح ابيات غزل(۱۰۷)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
قافيه اين غزل تمامي به ياء نكره ختم ميشود و بدين سبب در معناي ابيات، رعايت اين نكته شده است. اين يك غزل صرفاً عاشقانه و بدون ايهام و اشارات عرفاني است و به نظر ميرسد مربوط به ايام جواني شاعر باشد.