نصیحتی ست توانی اگر مبر از یاد
مبند دل به جهان و مخواه عمر زیاد
به عرضِ عُمرگرای و به شادمانی کوش
که طول عمر نه چندان بود به وفق مراد
چه سود عمر زیاد و زیادی غم و درد
چه بهره از مرض و آه و ناله و فریاد
نگویمت که چه سان کرد زندگی باید
بکن چنان که نخواهی ز خلق استمداد
بِگَرد گِردِ جهان تا به چشم خود بینی
کسی نکرد در این دهر عمر با دل شاد
همیشه حاضر و آماده باش تا که اگر
رسید پیک اجل گوییش مبارک باد
اگر چه سخت بود مرگ هر جوان چه کنم
کُنم مصیبت فرزند دوستی را یاد
که او مهندس و محبوب بود و ورزش کار
خِردپژوه و جهانگرد و فاضل و استاد
شریف زاده و محجوب و نام نیکویش
بُدی محمّد و فرزند مصطفی فرساد
بکرد او چهل و چار سال عمر مفید
بسی بنا و عمارت که شد از او بُنیاد
به اوج عزّت و شهرت ز دار دنیا رفت
مکان و رحلت او کوه بود چون فرهاد
پسر برفت ولی کوه درد و رنج و الم
بشد برای پدر در فراق او ایجاد
(چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است )«حافظ»
(چراغ عمر نهاده ست بر دریچه باد)«سعدی»
خدا کند پدرش بعد از این مصیبت و درد
بلا نبیند و دیگر غمی بدو مَرَساد
جلالی از پی تاریخ فوت گفتا: وای
پرید از قفس تن محمّد فرساد
۱۳۶۸