شاعران گر دفتر شعری مرتّب ساختند
از لب و زلف و دهان مضمون و مطلب ساختند
با عقیق و لعل و مِی وز غنچه معجون ریختند
چاشنی از شهد و شکّر کرده و لب ساختند
زُلف دلبر را به شب تشبیه کردند این گروه
پیچ و تابِ زلف را از دُمِّ عقرب ساختند
شد دهان از هیچ و پوچ و نقطه و وهم و گمان
صورتی اینگونه از جهل مرکّب ساختند
چشم از بادام و ابرو از کمان مژگان ز تیر
قطره های اشک و دندان را ز کوکب ساختند
هم ز لیمو سینهِ برجسته و از باد رنگ
بهر آن یار عجیب الخلقه غبغب ساختند
با چنین آش قلم کاری و با این دست پخت
بهر ما در شعر راه و رسم و مکتب ساختند
این قدر تکرار کردند این مضامین را مدام
تا خلایق را ز شعر خود معذّب ساختند
گر «جلالی» رویدادی در غزل داری بگوی
تا نپندارم تو را تقلید مشرب ساختند
یزد ۱۳۶۶/۱۰/۲۱