…
یادی دگر از رفته ز بر یار نکردیم
با رفتن! و دیده گهر باز نکردیم
شبها ننشستیم عبث خسته و بیدار
روز خوش خود را چو شب تار نگردیم
جز صبر نمی بود دگر چاره دیگر
کردیم و دگر جهد به ناچار نکردیم
بنشسته هزاری به سر شاخ گلی بود
ما دیده بر او دوخته بر خار نکردیم
بلبل ز سر شاخه به پرواز درآمد
بار دگرش حیف که دیدار نکردیم
شد یار ز بر رفته فراموش ز خاطر
یادی دگر از یار ستمکار نگردیم
بیزار (جلالی) ست از آن یار و دگر هیچ:
بهر زن بی عاطفه پیکار نکردیم
یزد ـ ۹۹/۸/۱۵