Menu

یارِ زِ بَر رَفتَه

یادی دگر از رفته ز بر یار نکردیم
با رفتن! و دیده گهر باز نکردیم

 

شبها ننشستیم عبث خسته و بیدار
روز خوش خود را چو شب تار نگردیم

 

جز صبر نمی بود دگر چاره دیگر
کردیم و دگر جهد به ناچار نکردیم

 

بنشسته هزاری به سر شاخ گلی بود
ما دیده بر او دوخته بر خار نکردیم

 

بلبل ز سر شاخه به پرواز درآمد
بار دگرش حیف که دیدار نکردیم

 

شد یار ز بر رفته فراموش ز خاطر
یادی دگر از یار ستمکار نگردیم

 

بیزار (جلالی) ست از آن یار و دگر هیچ:
بهر زن بی عاطفه پیکار نکردیم

 

یزد ـ ۹۹/۸/۱۵

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *